۲۱۵ بار خوانده شده

غزل شمارهٔ ۴۱۶۷

یاقوت با لب تودم از رنگ می زند
این خون گرفته بین که چه بر سنگ می زند

مرغی که آگه است زتعجیل نو بهار
در تنگنای بیضه بر آهنگ می زند

هر چند مازعجز درصلح می زنیم
آن از خدا نترس درجنگ می زند

از روی تازه اش گل بی خار می کنم
خاری اگر به دامن من چنگ می زند

روی شکفته از سخن سخت ایمن است
کی بر در گشاده کسی سنگ می زند

چون شعله می شود پروبال نگاه من
خارم به چشم اگر خط شبرنگ می زند

خط صلح داد شعله وخاشاک را به هم
آن سنگدل هنوز در جنگ می زند

سودا ز بس چو شیشه مراخشک کرده است
بر پهلویم تپیدن دل سنگ می زند

خواهد کشید اشک ندامت ازو گلاب
آن گل که خنده بر من دلتنگ می زند

در عالمی که خوردن خون است بیغمی
صائب چو بیغمان می گلرنگ می زند
اگر سوالی داری، اینجا بپرس.
این گوهر را بشنوید

این گوهر را با صدای خود، برای دیگران به یادگار بگذارید.

برای ضبط گوهر با صدای خود، لطفا به حساب کاربری وارد شوید.

گوهر قبلی:غزل شمارهٔ ۴۱۶۶
گوهر بعدی:غزل شمارهٔ ۴۱۶۸
نظرها و حاشیه ها
شما نخستین حاشیه را بنویسید.