۱۹۸ بار خوانده شده

غزل شمارهٔ ۴۱۶۸

زخم تو تیغ بر جگر ماه می زند
داغ تو خیمه بر دل آگاه می زند

طوفان طناب خیمه خورشید را گسیخت
شبنم بر این بساط چه خرگاه می زند

دل می کند به خویشتن اسناد اختیار
این قلب زر به نام شهنشاه می زند

آسوده است عشق ز تدبیر عقل پوچ
کی شیر تکیه بر دم روباه می زند

ایمن ز من مباش که درسینه من است
آهی که دشنه بر جگر ماه می زند

دربار خود مبند متاعی که از تو نیست
کاخر همان متاع ترا راه می زند

صائب فتاده است به نقاش چشم من
کی نقش بی ثبات مرا راه می زند
اگر سوالی داری، اینجا بپرس.
این گوهر را بشنوید

این گوهر را با صدای خود، برای دیگران به یادگار بگذارید.

برای ضبط گوهر با صدای خود، لطفا به حساب کاربری وارد شوید.

گوهر قبلی:غزل شمارهٔ ۴۱۶۷
گوهر بعدی:غزل شمارهٔ ۴۱۶۹
نظرها و حاشیه ها
شما نخستین حاشیه را بنویسید.