۲۴۴ بار خوانده شده

غزل شمارهٔ ۴۱۷۵

آنجا که شوق دست حمایت بدر کند
شبنم در آفتاب قیامت سفر کند

قارون شود ز لخت دل وپاره جگر
بر هر زمین که قافله ما گذر کند

انجام تخم سوخته پامال گشتن است
آن دانه نیست دل که سر از خاک برکند

پیچیده تر زجوهر تیغ است راه عشق
خونش به گردن است که این راه سرکند

طوطی اگر به چاشنی حرف خود رسد
گردد دهانش تلخ چو یاد شکر کند

گشتیم چون صبا به سراپای لاله زار
داغ نیافتیم که دل را خبر کند

چون عاملی که دل ز در خانه جمع کرد
حاجی ستم به خلق خدا بیشتر کند

در منزل نخست دل خویش می خورد
چون راهرو به توشه مردم سفر کند

در خلوت دل است تماشای هر دو کون
صائب چگونه سر ز گریبان بدر کند
اگر سوالی داری، اینجا بپرس.
این گوهر را بشنوید

این گوهر را با صدای خود، برای دیگران به یادگار بگذارید.

برای ضبط گوهر با صدای خود، لطفا به حساب کاربری وارد شوید.

گوهر قبلی:غزل شمارهٔ ۴۱۷۴
گوهر بعدی:غزل شمارهٔ ۴۱۷۶
نظرها و حاشیه ها
شما نخستین حاشیه را بنویسید.