۲۱۷ بار خوانده شده

غزل شمارهٔ ۴۱۷۷

مشکل دل رمیده هوای وطن کند
شبنم چنان نرفت که یاد چمن کند

آنها که دید یوسف از اخوان سنگدل
خونش به گردن است که یاد وطن کند

دل می کند به سینه ما بیدلان رجوع
گر نافه بازگشت به ناف ختن کند

دلهای جمع را کند آشفته یاد من
رازی نمی شوم که کسی یاد من کند

بی پرده نقش صورت شیرین نگاشته است
تا انتقام عشق چه با کوهکن کند

بسیار رو مده دل عشاق را مباد
زلف تورا گرانی دل بی شکن کند

بال ملک چو برگ خزان دیده ریخته است
پروانه را که یاد در آن انجمن کند

صائب مرا ز درد سخن خورد وخواب نیست
کو عیسیی که چاره درد سخن کند
اگر سوالی داری، اینجا بپرس.
این گوهر را بشنوید

این گوهر را با صدای خود، برای دیگران به یادگار بگذارید.

برای ضبط گوهر با صدای خود، لطفا به حساب کاربری وارد شوید.

گوهر قبلی:غزل شمارهٔ ۴۱۷۶
گوهر بعدی:غزل شمارهٔ ۴۱۷۸
نظرها و حاشیه ها
شما نخستین حاشیه را بنویسید.