هوش مصنوعی:
این متن شعری است که به موضوعات عشق، دوری، رنج، امید و ناامیدی، و تجربیات انسانی میپردازد. شاعر از استعارههای مختلف مانند گل و خار، سنگلاخ، آیینه، و مرغ برای بیان احساسات عمیق و پیچیده استفاده میکند. همچنین، مفاهیمی مانند صبر، قساوت قلب، و جستجوی معنا در زندگی نیز در آن دیده میشود.
رده سنی:
16+
متن دارای مفاهیم عمیق و استعارههای پیچیده است که درک آنها به بلوغ فکری و تجربهی زندگی نیاز دارد. همچنین، برخی از مضامین مانند رنج و ناامیدی ممکن است برای مخاطبان جوانتر سنگین باشد.
غزل شمارهٔ ۴۱۸۴
از دور باش کی حذر اغیار می کند
گلچین کجا ملاحظه از خار می کند
سیراب اگر شود جگر تشنه از سراب
کوثر علاج تشنه دیدار می کند
هموار می کند به خود این سنگلاخ را
از خلق هر که روی به دیوار می کند
مژگان اشکبار شود موی برتنش
در هر دلی که ناله من کارمی کند
پیری که ازسیاه دلی می کند خضاب
صبح امید خویش شب تار می کند
دیوانه را زسنگ ملامت هراس نیست
این کبک مست خنده به کهسارمی کند
ایمن ز دور باش بود دیده های پاک
آیینه را که منع ز دیدار می کند
دستی که شد بریده ز دامان اختیار
چون بهله دست در کمر یارمی کند
زان چشم نیم مست نصیب دل من است
بیماریی که کار پرستار می کند
دل را نکرده جمع شود هر که گوشه گیر
در خانه سیر کوچه وبازار می کند
بر هر دلی که زنگ قساوت گرفته است
هر داغ کار دیده بیدار می کند
چون از نظارگی نبرد خیرگی برون
آیینه را حجاب تو ستار می کند
مرغی که زیرک است درین بوستانسرا
از گل فزون ملاحظه از خار می کند
چون شمع از زیاده سریها لباس دوست
سر در سر علاقه زرتارمی کند
در چشم خرده بین نبود پرده حجاب
در نقطه سیر گردش پرگار می کند
صائب خطی که دیده من روشن است ازو
خاک سیه به دیده اغیار می کند
گلچین کجا ملاحظه از خار می کند
سیراب اگر شود جگر تشنه از سراب
کوثر علاج تشنه دیدار می کند
هموار می کند به خود این سنگلاخ را
از خلق هر که روی به دیوار می کند
مژگان اشکبار شود موی برتنش
در هر دلی که ناله من کارمی کند
پیری که ازسیاه دلی می کند خضاب
صبح امید خویش شب تار می کند
دیوانه را زسنگ ملامت هراس نیست
این کبک مست خنده به کهسارمی کند
ایمن ز دور باش بود دیده های پاک
آیینه را که منع ز دیدار می کند
دستی که شد بریده ز دامان اختیار
چون بهله دست در کمر یارمی کند
زان چشم نیم مست نصیب دل من است
بیماریی که کار پرستار می کند
دل را نکرده جمع شود هر که گوشه گیر
در خانه سیر کوچه وبازار می کند
بر هر دلی که زنگ قساوت گرفته است
هر داغ کار دیده بیدار می کند
چون از نظارگی نبرد خیرگی برون
آیینه را حجاب تو ستار می کند
مرغی که زیرک است درین بوستانسرا
از گل فزون ملاحظه از خار می کند
چون شمع از زیاده سریها لباس دوست
سر در سر علاقه زرتارمی کند
در چشم خرده بین نبود پرده حجاب
در نقطه سیر گردش پرگار می کند
صائب خطی که دیده من روشن است ازو
خاک سیه به دیده اغیار می کند
وزن: مفعول فاعلات مفاعیل فاعلن (مضارع مثمن اخرب مکفوف محذوف)
قالب: غزل
تعداد ابیات: ۱۶
این گوهر را بشنوید
این گوهر را با صدای خود، برای دیگران به یادگار بگذارید.
برای ضبط گوهر با صدای خود، لطفا به حساب کاربری وارد شوید.
گوهر قبلی:غزل شمارهٔ ۴۱۸۳
گوهر بعدی:غزل شمارهٔ ۴۱۸۵
نظرها و حاشیه ها
شما نخستین حاشیه را بنویسید.