۱۹۷ بار خوانده شده

غزل شمارهٔ ۴۲۸۲

رخسار او ز می چو عرقناک می شود
هر سینه ای که هست ز دل پاک می شود

افزود آب ورنگ لبش از غبار خط
آن خون کجا نهفته به این خاک می شود

زان سان که موم می شود از شعله نور پاک
دل چون گداخت شعله ادراک می شود

از زهد خشک سرکشی نفس شد زیاد
آتش بلند از خس وخاشاک می شود

آدم ز خلق خوش به مقام ملک رسد
خونی که مشک ناب شود پاک می شود

بر هر که تیغ می کشد آن آفتاب روی
صائب چو صبح سینه من چاک می شود
اگر سوالی داری، اینجا بپرس.
این گوهر را بشنوید

این گوهر را با صدای خود، برای دیگران به یادگار بگذارید.

برای ضبط گوهر با صدای خود، لطفا به حساب کاربری وارد شوید.

گوهر قبلی:غزل شمارهٔ ۴۲۸۱
گوهر بعدی:غزل شمارهٔ ۴۲۸۳
نظرها و حاشیه ها
شما نخستین حاشیه را بنویسید.