۲۱۰ بار خوانده شده

غزل شمارهٔ ۴۲۹۰

تا غنچه شکایت من وا نمی شود
این عقده ها ز زلف سخن وا نمی شود

صد خنده بلبل از گل تصویر وا کشید
آن غنچه لب هنوز به من وا نمی شود

زنگ کدورت از دل غربت پرست من
بی صیقل جلای وطن وانمی شود

از سنگ کودکان بتراشید لوح من
کاین خار خار از سر من وا نمی شود

خوش وقت بلبلی که تواند صفیر زد
زافسردگی لبم به سخن وانمی شود

ای عقل خشک مغز برو دردسر ببر
بی باده طبع اهل سخن وا نمی شود

صائب کجا رویم، که هر جاکه می رویم
از سر هوای حب وطن وا نمی شود
اگر سوالی داری، اینجا بپرس.
این گوهر را بشنوید

این گوهر را با صدای خود، برای دیگران به یادگار بگذارید.

برای ضبط گوهر با صدای خود، لطفا به حساب کاربری وارد شوید.

گوهر قبلی:غزل شمارهٔ ۴۲۸۹
گوهر بعدی:غزل شمارهٔ ۴۲۹۱
نظرها و حاشیه ها
شما نخستین حاشیه را بنویسید.