۲۱۸ بار خوانده شده

غزل شمارهٔ ۴۲۹۲

دل ساده در قلمرو صورت نمی شود
تا نقش هست آینه خلوت نمی شود

یوسف شد از گواه لباسی عزیزتر
تهمت حریف دامن عصمت نمی شود

ابر تنک نهان نکند آفتاب را
در دل نهفته داغ محبت نمی شود

افسردگی ز هرکه به داغ جنون نرفت
سرگرم از آفتاب قیامت نمی شود

با چشم روشن آینه زنگ بسته ای است
تا آدمی ز اهل بصیرت نمی شود

از ریگ تشنگی نبرد سیل نوبهار
چشم حریص سیر ز نعمت نمی شود

آه ندامتی است که خون می چکد ازو
از عمر آنچه صرف عبادت نمی شود

گوهر فشاند گرد یتیمی ز روی خویش
دل خالی از غبار کدورت نمی شود

هر کس که چون گهر ز صدف گوشه ای گرفت
خاشاک چارموجه کسرت نمی شود

صائب نمی رود به فسون کجروی ز مار
هموار بد گهر به نصیحت نمی شود
اگر سوالی داری، اینجا بپرس.
این گوهر را بشنوید

این گوهر را با صدای خود، برای دیگران به یادگار بگذارید.

برای ضبط گوهر با صدای خود، لطفا به حساب کاربری وارد شوید.

گوهر قبلی:غزل شمارهٔ ۴۲۹۱
گوهر بعدی:غزل شمارهٔ ۴۲۹۳
نظرها و حاشیه ها
شما نخستین حاشیه را بنویسید.