۲۸۱ بار خوانده شده
اَه که دِلَم بُرَد غَمْزههایِ نِگاری
شیر شِگَرف آمد و ضعیف شکاری
هیچ دلی چون نبود، خالی از اَنْدوه
دَرد و غَمِ چون تو یار و دِلْبَر، باری
از پِیِ این عشقْ اشکهاست رَوانه
خوب شَهی آمد و لَطیفْ نِثاری
چَشمْ پَیاپِی، چو ابر، آبْ فَشانَد
تا نَنِشینَد بَر آن نیازْ غُباری
کانِ شِکَر آن لب است، بادْ بَقایَش
تا که نَمانَد حَزین و غوره فَشاری
نَکْ شَبِ قَدْر است و بَدْر کرد عِنایَت
بر دلِ هر شب رُوی، ستاره شُماری
بی مَهِ او جانْ چو چَرخ، زیر و زَبَر بود
ماهیِ بیآب را کِه دید قَراری؟
خود تو چو عقلیّ و این جهانْ همه چون تَن
از تَنِ بیعقل کِی بیاید کاری؟
خِلْعَتِ نو پوش بر زمین و زمانه
خِلْعَتِ گُل یافت از جَنابِ تو خاری
گَر نَبُدی خویِ دوست روحْ فَشانی
خود نَبُدی عاشقیّ و روحْ سِپاری
خِرقه بِدِه در قِمارخانهٔ عالَم
خوب حَریفیّ و سودناکْ قِماری
بَهرِ کِنارش هَمیکِنار گُشایَم
هیچ کَس آن بَحْر را ندید کِناری
تَن بِزَنَم تا بگوید آن مَهِ خوش رو
آن که زِ حِلْمَش بِیافت کوه وَقاری
اگر سوالی داری، اینجا بپرس.
شیر شِگَرف آمد و ضعیف شکاری
هیچ دلی چون نبود، خالی از اَنْدوه
دَرد و غَمِ چون تو یار و دِلْبَر، باری
از پِیِ این عشقْ اشکهاست رَوانه
خوب شَهی آمد و لَطیفْ نِثاری
چَشمْ پَیاپِی، چو ابر، آبْ فَشانَد
تا نَنِشینَد بَر آن نیازْ غُباری
کانِ شِکَر آن لب است، بادْ بَقایَش
تا که نَمانَد حَزین و غوره فَشاری
نَکْ شَبِ قَدْر است و بَدْر کرد عِنایَت
بر دلِ هر شب رُوی، ستاره شُماری
بی مَهِ او جانْ چو چَرخ، زیر و زَبَر بود
ماهیِ بیآب را کِه دید قَراری؟
خود تو چو عقلیّ و این جهانْ همه چون تَن
از تَنِ بیعقل کِی بیاید کاری؟
خِلْعَتِ نو پوش بر زمین و زمانه
خِلْعَتِ گُل یافت از جَنابِ تو خاری
گَر نَبُدی خویِ دوست روحْ فَشانی
خود نَبُدی عاشقیّ و روحْ سِپاری
خِرقه بِدِه در قِمارخانهٔ عالَم
خوب حَریفیّ و سودناکْ قِماری
بَهرِ کِنارش هَمیکِنار گُشایَم
هیچ کَس آن بَحْر را ندید کِناری
تَن بِزَنَم تا بگوید آن مَهِ خوش رو
آن که زِ حِلْمَش بِیافت کوه وَقاری
این گوهر را بشنوید
این گوهر را با صدای خود، برای دیگران به یادگار بگذارید.
برای ضبط گوهر با صدای خود، لطفا به حساب کاربری وارد شوید.
گوهر قبلی:غزل شمارهٔ ۳۰۲۸
گوهر بعدی:غزل شمارهٔ ۳۰۳۰
نظرها و حاشیه ها
شما نخستین حاشیه را بنویسید.