هوش مصنوعی:
این متن شعری عاشقانه است که در آن شاعر از عشق و اندوه خود سخن میگوید. او از غمزههای معشوق و تأثیر آن بر دلش میگوید و از اشکهایی که در پی این عشق جاری شدهاند. شاعر همچنین از شب قدر و عنایت الهی یاد میکند و به رابطهی عقل و تن در جهان اشاره مینماید. در نهایت، او از عشق به عنوان نیرویی روحبخش و قمارخانهی عالم یاد میکند.
رده سنی:
16+
این متن دارای مفاهیم عمیق عاشقانه و عرفانی است که درک آن نیاز به بلوغ فکری و تجربهی احساسی دارد. همچنین، استفاده از استعارهها و مفاهیم فلسفی ممکن است برای مخاطبان جوانتر دشوار باشد.
غزل شمارهٔ ۳۰۲۹
اَه که دِلَم بُرَد غَمْزههایِ نِگاری
شیر شِگَرف آمد و ضعیف شکاری
هیچ دلی چون نبود، خالی از اَنْدوه
دَرد و غَمِ چون تو یار و دِلْبَر، باری
از پِیِ این عشقْ اشکهاست رَوانه
خوب شَهی آمد و لَطیفْ نِثاری
چَشمْ پَیاپِی، چو ابر، آبْ فَشانَد
تا نَنِشینَد بَر آن نیازْ غُباری
کانِ شِکَر آن لب است، بادْ بَقایَش
تا که نَمانَد حَزین و غوره فَشاری
نَکْ شَبِ قَدْر است و بَدْر کرد عِنایَت
بر دلِ هر شب رُوی، ستاره شُماری
بی مَهِ او جانْ چو چَرخ، زیر و زَبَر بود
ماهیِ بیآب را کِه دید قَراری؟
خود تو چو عقلیّ و این جهانْ همه چون تَن
از تَنِ بیعقل کِی بیاید کاری؟
خِلْعَتِ نو پوش بر زمین و زمانه
خِلْعَتِ گُل یافت از جَنابِ تو خاری
گَر نَبُدی خویِ دوست روحْ فَشانی
خود نَبُدی عاشقیّ و روحْ سِپاری
خِرقه بِدِه در قِمارخانهٔ عالَم
خوب حَریفیّ و سودناکْ قِماری
بَهرِ کِنارش هَمیکِنار گُشایَم
هیچ کَس آن بَحْر را ندید کِناری
تَن بِزَنَم تا بگوید آن مَهِ خوش رو
آن که زِ حِلْمَش بِیافت کوه وَقاری
شیر شِگَرف آمد و ضعیف شکاری
هیچ دلی چون نبود، خالی از اَنْدوه
دَرد و غَمِ چون تو یار و دِلْبَر، باری
از پِیِ این عشقْ اشکهاست رَوانه
خوب شَهی آمد و لَطیفْ نِثاری
چَشمْ پَیاپِی، چو ابر، آبْ فَشانَد
تا نَنِشینَد بَر آن نیازْ غُباری
کانِ شِکَر آن لب است، بادْ بَقایَش
تا که نَمانَد حَزین و غوره فَشاری
نَکْ شَبِ قَدْر است و بَدْر کرد عِنایَت
بر دلِ هر شب رُوی، ستاره شُماری
بی مَهِ او جانْ چو چَرخ، زیر و زَبَر بود
ماهیِ بیآب را کِه دید قَراری؟
خود تو چو عقلیّ و این جهانْ همه چون تَن
از تَنِ بیعقل کِی بیاید کاری؟
خِلْعَتِ نو پوش بر زمین و زمانه
خِلْعَتِ گُل یافت از جَنابِ تو خاری
گَر نَبُدی خویِ دوست روحْ فَشانی
خود نَبُدی عاشقیّ و روحْ سِپاری
خِرقه بِدِه در قِمارخانهٔ عالَم
خوب حَریفیّ و سودناکْ قِماری
بَهرِ کِنارش هَمیکِنار گُشایَم
هیچ کَس آن بَحْر را ندید کِناری
تَن بِزَنَم تا بگوید آن مَهِ خوش رو
آن که زِ حِلْمَش بِیافت کوه وَقاری
وزن: مفتعلن فاعلات مفتعلن فع (منسرح مثمن مطوی منحور)
قالب: غزل
تعداد ابیات: ۱۳
این گوهر را بشنوید
این گوهر را با صدای خود، برای دیگران به یادگار بگذارید.
برای ضبط گوهر با صدای خود، لطفا به حساب کاربری وارد شوید.
گوهر قبلی:غزل شمارهٔ ۳۰۲۸
گوهر بعدی:غزل شمارهٔ ۳۰۳۰
نظرها و حاشیه ها
شما نخستین حاشیه را بنویسید.