۲۱۵ بار خوانده شده

غزل شمارهٔ ۴۳۵۲

چشم تو که پروای نظر باز ندارد
چون است که از سرمه نظر باز ندارد

اهل دل وحرف گله آمیز محال است
در قافله ما جرس آواز ندارد

طومار شکایت چه به دستش دهی ای دل
پروای سر زلف خود از ناز ندارد

چون رو به ره شوق گذاریم که از ضعف
رنگ رخ ما قوت پرواز ندارد

گل آب شد از ذوق نواسنجی بلبل
آتش اثر شعله آواز ندارد

هر کس نتواند به تو حال دل خود گفت
هر تیغ زبان جوهر این راز ندارد

کبکی که نریزد ز لبش قهقهه شوق
شایستگی چنگل شهباز ندارد

صائب من وتو بلبل دستان زن شوقیم
ما را ز نوا فصل خزان باز ندارد
اگر سوالی داری، اینجا بپرس.
این گوهر را بشنوید

این گوهر را با صدای خود، برای دیگران به یادگار بگذارید.

برای ضبط گوهر با صدای خود، لطفا به حساب کاربری وارد شوید.

گوهر قبلی:غزل شمارهٔ ۴۳۵۱
گوهر بعدی:غزل شمارهٔ ۴۳۵۳
نظرها و حاشیه ها
شما نخستین حاشیه را بنویسید.