۲۰۰ بار خوانده شده

غزل شمارهٔ ۴۳۵۳

صبح ازل این طرف بنا گوش ندارد
شام ابد این زلف سیه پوش ندارد

در پله بینایی آشوب شناسان
دریا خطر سینه پر جوش ندارد

از خامشی من جگرخصم دو نیم است
شمشیر شکوه لب خاموش ندارد

بردار کلاه نمدی از سر بی مغز
کاین خوان تهی حاجت سر پوش ندارد

ای شمع ز پیراهن فانوس برون آی
پروانه ما جرات آغوش ندارد

صائب چه عجب گر سخن از لاف نگوید
می پخته چو گردید سر جوش ندارد
اگر سوالی داری، اینجا بپرس.
این گوهر را بشنوید

این گوهر را با صدای خود، برای دیگران به یادگار بگذارید.

برای ضبط گوهر با صدای خود، لطفا به حساب کاربری وارد شوید.

گوهر قبلی:غزل شمارهٔ ۴۳۵۲
گوهر بعدی:غزل شمارهٔ ۴۳۵۴
نظرها و حاشیه ها
شما نخستین حاشیه را بنویسید.