۲۶۲ بار خوانده شده

غزل شمارهٔ ۴۳۵۷

زهرازقدح صافدلان رنگ ندارد
آیینه گوهر خطر از زنگ ندارد

دل در خم آن زلف ندانم به چه روزست
در خانه تاریک گهر رنگ ندارد

قد تو نهالی است که همدوش ندیده است
تمکین تو کوهی است که همسنگ ندارد

نخلی که ندارد ثمری دوری ازو به
بگریز ز طفلی که به کف سنگ ندارد

هر چشم زدن چشم کبود تو به رنگی است
نیلوفر چرخ این همه نیرنگ ندارد

از دشمن پرخاش طلب هیچ میندیش
زان خصم حذر کن که سر جنگ ندارد

در هر قدم راه خرد کعبه ودیری است
سر تا سر صحرای جنون سنگ ندارد

صائب که گلاب از گل خورشید گرفته است
یک بوسه ز لعل لب او رنگ ندارد
اگر سوالی داری، اینجا بپرس.
این گوهر را بشنوید

این گوهر را با صدای خود، برای دیگران به یادگار بگذارید.

برای ضبط گوهر با صدای خود، لطفا به حساب کاربری وارد شوید.

گوهر قبلی:غزل شمارهٔ ۴۳۵۶
گوهر بعدی:غزل شمارهٔ ۴۳۵۸
نظرها و حاشیه ها
شما نخستین حاشیه را بنویسید.