۲۰۵ بار خوانده شده

غزل شمارهٔ ۴۳۷۳

از مستی چشم تو چه تقریر توان کرد
این خواب نه خوابی است که تعبیر توان کرد

با دل نگرانی چه قدر راه توان رفت
با پای گرانخواب چه شبگیر توان کرد

کوته بود از ساده دلان خامه تکلیف
بر صفحه آیینه چه تحریر توان کرد

شیرازه سیلاب نگردد خس و خاشاک
ما را چه خیال است که زنجیر توان کرد

می شبنم تلخ است و جگر ریگ روان است
از باده محال است مرا سیر توان کرد

گر جوشن تسلیم بود خواب فراغت
در کام نهنگ و دهن شیر توان کرد

چون اهل دلی نیست درین غمکده صائب
درد دل خود را به که تقریر توان کرد
اگر سوالی داری، اینجا بپرس.
این گوهر را بشنوید

این گوهر را با صدای خود، برای دیگران به یادگار بگذارید.

برای ضبط گوهر با صدای خود، لطفا به حساب کاربری وارد شوید.

گوهر قبلی:غزل شمارهٔ ۴۳۷۲
گوهر بعدی:غزل شمارهٔ ۴۳۷۴
نظرها و حاشیه ها
شما نخستین حاشیه را بنویسید.