۲۰۸ بار خوانده شده

غزل شمارهٔ ۴۳۷۸

گر غیر مرا از تو به نیرنگ برآورد
نتوان در دل را به گل وسنگ برآورد

خورشید نفس سوخته آمد به تماشا
تا آن رخ گلگون خط شبرنگ برآورد

از آتش رخسار تو داغی به جگر داشت
هر لاله که سر از جگر سنگ برآورد

با سینه آتش چه کند ناخن خاشاک
نتوان به خراش دل ما چنگ برآورد

از دل به زبان نامده گردید سخن سبز
در سینه من بس که نفس زنگ برآورد

با زور محبت چه کند سختی هجران
معشوقه خود کوهکن از سنگ برآورد

سیمای خزان بود گل روی سخن را
صائب ز دم گرم من این رنگ برآورد
اگر سوالی داری، اینجا بپرس.
این گوهر را بشنوید

این گوهر را با صدای خود، برای دیگران به یادگار بگذارید.

برای ضبط گوهر با صدای خود، لطفا به حساب کاربری وارد شوید.

گوهر قبلی:غزل شمارهٔ ۴۳۷۷
گوهر بعدی:غزل شمارهٔ ۴۳۷۹
نظرها و حاشیه ها
شما نخستین حاشیه را بنویسید.