۲۱۹ بار خوانده شده

غزل شمارهٔ ۴۳۸۵

روزی که مرا موج نفس دام سخن شد
شدطوطی چرخ آینه وواله من شد

هر مد فغان کز دل پردرد کشیدم
شد شاخ گل وسر خط مرغان چمن شد

در خدمت آیینه دل صرف شدی کاش
عمری که مرا صرف به پرداز سخن شد

هر آه که بی خواست برآمدزدل من
از بهر برون آمدن از خویش رسن شد

برپیری من چرخ سیه کاسه نبخشید
هرچندکه هرموبه تنم تیغ وکفن شد

هشدار که از باغ سرافکنده برون رفت
هر کس که مقید به تماشای چمن شد

از تبت وارونه خط هرشکن زلف
آغوش وداع دل سرگشته من شد

صائب گره دل به تکلف بگشاید
دستی که گرفتار سر زلف سخن شد
اگر سوالی داری، اینجا بپرس.
این گوهر را بشنوید

این گوهر را با صدای خود، برای دیگران به یادگار بگذارید.

برای ضبط گوهر با صدای خود، لطفا به حساب کاربری وارد شوید.

گوهر قبلی:غزل شمارهٔ ۴۳۸۴
گوهر بعدی:غزل شمارهٔ ۴۳۸۶
نظرها و حاشیه ها
شما نخستین حاشیه را بنویسید.