۲۰۹ بار خوانده شده

غزل شمارهٔ ۴۴۳۲

کی پیچ وخم از طبع هوسناک برآید
این ریشه محال است ازین خاک برآید

ازصافی سرچشمه شود آب روان صاف
دل پاک چو گردید نفس پاک برآید

پر نور کند چون نفس صبح جهان را
آهی که به صدق از جگر چاک برآید

بر بیغمی باده انگوردلیل است
اشکی که ز شادی ز رگ تاک برآید

قارون گرانجان سبک از خاک برآمد
تا دانه ما کی ز ته خاک برآید

از گریه گره گر ز رگ تاک شود باز
غم نیز به اشک از دل غمناک برآید

نتوان عرق از سنگ گرفتن به فشردن
ابرام محال است به امساک برآید

کوته بود از دامن رعنایی آن سرو
گر آه جگر سوز به افلاک برآید

صائب سخنی کز دل بی مغز تراود
دودی است که از بوته خاشاک برآید
اگر سوالی داری، اینجا بپرس.
این گوهر را بشنوید

این گوهر را با صدای خود، برای دیگران به یادگار بگذارید.

برای ضبط گوهر با صدای خود، لطفا به حساب کاربری وارد شوید.

گوهر قبلی:غزل شمارهٔ ۴۴۳۱
گوهر بعدی:غزل شمارهٔ ۴۴۳۳
نظرها و حاشیه ها
شما نخستین حاشیه را بنویسید.