۱۸۵ بار خوانده شده

غزل شمارهٔ ۴۴۴۲

مشکل که دل از ناله و فریاد گشاید
از غنچه پیکان چه گره باد گشاید

گر عشق نبندد کمر غیرت فرهاد
پیداست چه از تیشه فولاد گشاید

چون نشتر الماس پر و بال ضعیفان
خون از دل بیرحمی صیاد گشاید

محکم شود از خون گره غنچه پیکان
از باده مرا چون دل ناشاد گشاید

در ناخن تدبیر کسان هیچ نبسته است
کز تیشه خود عقده فرهاد گشاید

آن روز زمین تخت سلیمان شود از گل
کز ابر هوابال پریزاد گشاید

از کاوش من دست نگه دار که این رگ
خون از مژه نشتر فصاد گشاید

بی یار موافق دل غمگین نشود باز
شمشاد گره از دل شمشاد گشاید

از سفله حذر کن گه سیری که فلاخن
سنگین چو شود دست به بیداد گشاید

وقت است که از خجلت دیوان تو صائب
گل دفتر خود را به ره باد گشاید
اگر سوالی داری، اینجا بپرس.
این گوهر را بشنوید

این گوهر را با صدای خود، برای دیگران به یادگار بگذارید.

برای ضبط گوهر با صدای خود، لطفا به حساب کاربری وارد شوید.

گوهر قبلی:غزل شمارهٔ ۴۴۴۱
گوهر بعدی:غزل شمارهٔ ۴۴۴۳
نظرها و حاشیه ها
شما نخستین حاشیه را بنویسید.