۱۹۲ بار خوانده شده

غزل شمارهٔ ۴۴۴۳

از سیر چمن کی دل افگار گشاید
این عقده مگر از رخ دلدار گشاید

جایی که بود چشم سخنگو طرف حرف
از بهر چه عاشق لب اظهار گشاید

با ناز خریدار همان به که بسازد
حسنی که دکان بر سر بازار گشاید

از حسن به تدریج توان کامروا شد
گلبن چه خیال است به یکبار گشاید

از چرخ مجویید گشایش که محال است
کز نقطه گره گردش پرگار گشاید

نگشود به رویم دری از آه مگر اشک
برمن دری از رخنه دیوار گشاید

زینسان که گشایش ز جهان دست کشیده است
مشکل گره آبله از خار گشاید

گردد صدف گوهر شهوار کنارش
دستی به دعا هر که شب تار گشاید

تیغ دو دم خویش کند زخم نمایان
لب هر که نفهمیده به گفتار گشاید

چون نیست سخن سنج درین دایره صائب
طوطی به سخن بهر چه منقار گشاید
اگر سوالی داری، اینجا بپرس.
این گوهر را بشنوید

این گوهر را با صدای خود، برای دیگران به یادگار بگذارید.

برای ضبط گوهر با صدای خود، لطفا به حساب کاربری وارد شوید.

گوهر قبلی:غزل شمارهٔ ۴۴۴۲
گوهر بعدی:غزل شمارهٔ ۴۴۴۴
نظرها و حاشیه ها
شما نخستین حاشیه را بنویسید.