۱۹۵ بار خوانده شده

غزل شمارهٔ ۴۴۴۵

یک شعله شوخ است که دیدار نماید
گاه از شجر طور وگه از دار نماید

گاهی چو تبسم ز لب غنچه بخندد
گاهی چو خلش از مژه خار نماید

سر حلقه تسبیح شود گه چو موذن
چون تاب گه از رشته زنارنماید

توفیق کلاه نمدفقر نیابد
هر کس که به ما طره دستار نماید

تا یافته بلبل که در آن بزم رهم نیست
گل را به من از دور به منقار نماید

شد دست ودل مشتریان در پی یوسف
گوهر چه درین سردی بازارنماید

طوطی بچشانم به تو شیرین سخنی را
گر رو به من آن باعث گفتار نماید

عیاری زلف است پریشانی ظاهر
پر کاری چشم است که بیمارنماید

صائب سخن تازه من آب حیات است
کی روی به هر تشنه دیدارنماید
اگر سوالی داری، اینجا بپرس.
این گوهر را بشنوید

این گوهر را با صدای خود، برای دیگران به یادگار بگذارید.

برای ضبط گوهر با صدای خود، لطفا به حساب کاربری وارد شوید.

گوهر قبلی:غزل شمارهٔ ۴۴۴۴
گوهر بعدی:غزل شمارهٔ ۴۴۴۶
نظرها و حاشیه ها
شما نخستین حاشیه را بنویسید.