هوش مصنوعی: این متن شعری است که به بیان مفاهیم فلسفی و عرفانی می‌پردازد. در آن از تضادها و پارادوکس‌های زندگی سخن گفته می‌شود، مانند نبود هشیاری در بزم می‌نوشان، نبود خار در گلستان عشق، و نبود درمان واقعی در پزشکی. شاعر از ناپایداری دنیا، بی‌عدالتی‌های سرنوشت، و تلخی‌های زندگی که به مرور عادی می‌شوند، سخن می‌گوید.
رده سنی: 16+ مفاهیم عمیق فلسفی و عرفانی موجود در این شعر برای درک و تجربه نیاز به بلوغ فکری دارد. نوجوانان و بزرگسالان بهتر می‌توانند با این مضامین ارتباط برقرار کنند.

غزل شمارهٔ ۴۴۷۳

سر چون گران شد از می دستارگو نباشد
در بحر گوهر از کف آثار گو نباشد

از مشت آب سردی دیگی نشیند از جوش
در بزم می پرستان هشیار گو نباشد

از شرم عشق ما راچون نیست دست چیدن
گلهای این گلستان بی خار گو نباشد

درمان چو می شود درد چون کرد کامرانی
منت کش طبیبان بیمار گو نباشد

پیمانه ای که باید بر خاک ریخت آخر
از آب زندگانی سرشار گو نباشد

چون غنچه دل ز هریک باید چو عاقبت کند
برگ نشاط مارابسیار گو نباشد

در بزم آفرینش چشم سیه دل ما
عبرت پذیر چون نیست بیدارگو نباشد

بادا روان سلامت گر جسم ریزد از هم
بر روی گنج گوهر دیوارگو نباشد

کاری که دلنشین نیست محتاج کارفرماست
چون کار دلپذیر ست سرکارگو نباشد

زهری که عادتی شد چون شکرست شیرین
غم سازگار چون شد غمخوارگو نباشد

قدر خزف نباشد بی جوهری گهررا
هر جا سخن رسی نیست گفتارگو نباشد

گر بخت سبزما را قسمت نشد ز گردون
بر آبگینه مازنگارگو نباشد

چون می شود به سوهان هموار نفس سرکش
وضع جهان هستی هموارگو نباشد

صائب چو می توان شد از یک دو جام گلزار
در پیش چشم ما را گلزارگو نباشد
وزن: مفعول فاعلاتن مفعول فاعلاتن (مضارع مثمن اخرب)
قالب: غزل
تعداد ابیات: ۱۴
این گوهر را بشنوید

این گوهر را با صدای خود، برای دیگران به یادگار بگذارید.

برای ضبط گوهر با صدای خود، لطفا به حساب کاربری وارد شوید.

گوهر قبلی:غزل شمارهٔ ۴۴۷۲
گوهر بعدی:غزل شمارهٔ ۴۴۷۴
نظرها و حاشیه ها
شما نخستین حاشیه را بنویسید.