۲۶۴ بار خوانده شده

غزل شمارهٔ ۴۴۷۶

از روی نو خط یار هر جا سخن برآید
گرد از بهار خیزد دود از چمن برآید

گردند از خجالت سیمین بران قبا پوش
آنجا که یوسف مااز پیرهن برآید

هر چند گفتگو را نازک کند لب او
پیچد چو غنچه برهم تازان دهن برآید

بسیار صبر باید گلهای بوستان را
تا آتشین نوایی زین نه چمن برآید

روشنگر وجودست پا کوفتن در آتش
رحم است بر سپندی کز انجمن برآید

در زیر خاک خسرو از شرم آب گردد
هر جا که نام شیرین با کوهکن برآید

در قطع راه هستی شمعی است پیروان را
خاری که در ره عشق از پای من برآید

از خلوت زلیخا یوسف چسان بدر زد
اشک آنچنان به سرعت از چشم من برآید

بی آه نیست ممکن رستن ز قید هستی
هر کس که در چه افتاد با این رسن برآید

مویت سفید چون شد آماده سفر شو
کاین صبح طی چو گردید صبح کفن برآید

سنگ از توجه عشق چون موم نرم گردد
تمکین بت محال است با برهمن برآید

حسن غریب او را خاصیتی است صائب
کز خاطر غریبان یاد وطن برآید
اگر سوالی داری، اینجا بپرس.
این گوهر را بشنوید

این گوهر را با صدای خود، برای دیگران به یادگار بگذارید.

برای ضبط گوهر با صدای خود، لطفا به حساب کاربری وارد شوید.

گوهر قبلی:غزل شمارهٔ ۴۴۷۵
گوهر بعدی:غزل شمارهٔ ۴۴۷۷
نظرها و حاشیه ها
شما نخستین حاشیه را بنویسید.