۲۱۱ بار خوانده شده

غزل شمارهٔ ۴۴۷۷

چون رنگ می زمینا بیرون دوید باید
نه پرده فلک از هم دریدباید

کرسی چه حاجت آن را کز عرش برگذشته است
از زیر پای منصور کرسی کشید باید

سالی دو عید مارا از غم برون نیارد
از باده دوساله هر دم دوعید باید

گرحنظل فلک را در ساغری فشارند
با جبهه گشاده برسرکشیدباید

آنجا که شام ماتم گیسو ز هم گشاید
جانی به تازه رویی چون صبح عید باید

با هر سیه گلیمی نازکدلان نجوشند
تشریف پیرهن راچشم سفید باید

منشوررستگاری است طومار خودحسابان
در روزنامه خود هر روزدید باید

نوش دکان هستی آمیخته است با نیش
چون خنده ای دهد رو لب را گزید باید

سودای آب حیوان بیم زیان ندارد
از میفروش می رابا جان خرید باید

نتوان به پای رفتن این راه را بریدن
چندان که هست میدان از خود رمید باید

این آن غزل که گفته است وقتی کلیم غزنین
ای یار بی تکلف ما را نبید باید
اگر سوالی داری، اینجا بپرس.
این گوهر را بشنوید

این گوهر را با صدای خود، برای دیگران به یادگار بگذارید.

برای ضبط گوهر با صدای خود، لطفا به حساب کاربری وارد شوید.

گوهر قبلی:غزل شمارهٔ ۴۴۷۶
گوهر بعدی:غزل شمارهٔ ۴۴۷۸
نظرها و حاشیه ها
شما نخستین حاشیه را بنویسید.