۱۹۱ بار خوانده شده

غزل شمارهٔ ۴۴۷۸

آن چشم اگر چه خود را بیمارمی نماید
غافل مشو ز مکرش عیارمی نماید

دزدیدن تبسم پیداست از لب او
آبی که در عقیق است ناچارمی نماید

دشواریی ندارد راه فنا ولیکن
راهی که بی رفیق است دشوارمی نماید

هرکس ز روزن دل در عالم است سیار
عالم به چشم مستان گلزارمی نماید

در پیش پا فتاده است مستی وهوشیاری
در هرکه هرچه باشدرفتارمی نماید

از ره مرو به صورت معنی طلب کن از خلق
پای به خواب رفته بیدار می نماید

سیل بنای هستی است زخم گران رکابش
شمشیر اگر به ظاهرهموارمی نماید

یک دانه بی شمارست از آسیای گردون
از چشم کوراشکی بسیار می نماید

چین جبین دنیا با داغ زردرویی
در چشم این خسیسان دینار می نماید

آن کس که در سراغش برهم زدم جهان را
صائب ز روزن دل دیدار می نماید
اگر سوالی داری، اینجا بپرس.
این گوهر را بشنوید

این گوهر را با صدای خود، برای دیگران به یادگار بگذارید.

برای ضبط گوهر با صدای خود، لطفا به حساب کاربری وارد شوید.

گوهر قبلی:غزل شمارهٔ ۴۴۷۷
گوهر بعدی:غزل شمارهٔ ۴۴۷۹
نظرها و حاشیه ها
شما نخستین حاشیه را بنویسید.