۲۱۹ بار خوانده شده

غزل شمارهٔ ۴۴۹۲

دل از تردد وخاطر ز انقلاب برآید
اگر دو روز ز یک مشرق آفتاب برآید

مگر کند عرق شرم پاک نامه ما را
وگر نه کیست که از عهده حساب برآید

رسد به ظالم دیگر همان ذخیره ظالم
نصیب تیر شود پر چو از عقاب برآید

ز ماهتاب کند شیر مست روی زمین را
شب سیاه اگر آن ماه بی نقاب برآید

نبرده است دل از عشق هیچ کس به سلامت
ز آتشی که ملایم بود کباب برآید

همیشه از نگه گرم عاشق است بر آتش
چگونه موی میانش ز پیچ و تاب برآید

فغان که آتش بی زینهار چهره ساقی
امان نداد که دود از دل کباب برآید
اگر سوالی داری، اینجا بپرس.
این گوهر را بشنوید

این گوهر را با صدای خود، برای دیگران به یادگار بگذارید.

برای ضبط گوهر با صدای خود، لطفا به حساب کاربری وارد شوید.

گوهر قبلی:غزل شمارهٔ ۴۴۹۱
گوهر بعدی:غزل شمارهٔ ۴۴۹۳
نظرها و حاشیه ها
شما نخستین حاشیه را بنویسید.