۲۴۵ بار خوانده شده

غزل شمارهٔ ۴۵۰۳

از کمرش کام دل چگونه برآید
خردشودشیشه ای که برکمرآید

گل شوداز اضطراب دست زلیخا
یوسف ماچون ز صحن باغ برآید

محنت روی زمین رسید به مجنون
سنگ به هرنخل در خورثمرآید

بیهده از داغ سینه چشم گشوده است
دل نه چنان رفته است کز سفرآید

هر سرموبرتنش شودرگ ابری
ناله ما در دلی که کارگر آید

سیر خراباتیان عشق به دوش است
کیست به پای خوداز بهشت برآید

فیض دعا می برد ز تلخی دشنام
هرکه دلش خوش بودبه هر چه برآید

جوهر ذاتی درون پرده نماند
خودبخوداین تیغ از نیام برآید

از ادب عشق حلقه در باغ است
فاخته را سرواگرچه زیرپرآید

جز رخ جانان که صفا نتوان دید
بار نگاه است هرچه در نظر آید

از در حق کن طلب شکسته دلان را
شیشه چو بشکست پیش شیشه گر آید

پا به رکاب است پیش حسن تو خورشید
خوبی مه نیست در دو هفته سرآید

در نظرش پرده حجاب نماند
عشق به هردل که بی حجاب درآید

نغمه حافظ شنو ز خامه صائب
چندنشینی که خواجه کی بدر آید
اگر سوالی داری، اینجا بپرس.
این گوهر را بشنوید

این گوهر را با صدای خود، برای دیگران به یادگار بگذارید.

برای ضبط گوهر با صدای خود، لطفا به حساب کاربری وارد شوید.

گوهر قبلی:غزل شمارهٔ ۴۵۰۲
گوهر بعدی:غزل شمارهٔ ۴۵۰۴
نظرها و حاشیه ها
شما نخستین حاشیه را بنویسید.