۲۰۲ بار خوانده شده

غزل شمارهٔ ۴۵۱۱

نشاط جهان را بقایی نباشد
گل رنگ وبورا وفایی نباشد

خوشا رهنوردی که خود را به همت
به جایی رساند که جایی نباشد

کند سیر درلامکان مرغ روحش
فقیری که او را سرایی نباشد

حضورست فرش دل گوشه گیری
که در کلبه اش بوریایی نباشد

مجو دعوی از رهروان طریقت
که این کاروان را درایی نباشد

به منزل رسد سالک از عزم صادق
که سیلاب را رهنمایی نباشد

جدایند در زیر یک پوست از هم
میان دو دل گرصفایی نباشد

که آرد برون رشته از پای سوزن
اگر جذب آهن ربایی نباشد

همان به سر از حکم چوگان نپیچد
چو گوهر که را دست و پایی نباشد

به از راستی رهنورد جهان را
درین راه پر چه عصایی نباشد

کسی را که بیمار عشق است صائب
به از خوردن خون دوایی نباشد
اگر سوالی داری، اینجا بپرس.
این گوهر را بشنوید

این گوهر را با صدای خود، برای دیگران به یادگار بگذارید.

برای ضبط گوهر با صدای خود، لطفا به حساب کاربری وارد شوید.

گوهر قبلی:غزل شمارهٔ ۴۵۱۰
گوهر بعدی:غزل شمارهٔ ۴۵۱۲
نظرها و حاشیه ها
شما نخستین حاشیه را بنویسید.