هوش مصنوعی:
این متن به زیبایی رابطهی عرفانی و معنوی بین انسان و خدا را توصیف میکند. شاعر از زمین خشک و تشنهی خود سخن میگوید که با باران رحمت الهی سرسبز و پرگل میشود. او از رازهای نهفته در دل جهان و تولد مفاهیم عمیق عرفانی مانند «اناالحق» و «سبحانی» سخن میگوید. همچنین، به نقش پیامبران و عرفا در هدایت انسانها و کشف حقیقت اشاره میکند. متن پر از استعارهها و نمادهای عرفانی است که به زیبایی مفاهیم عمیق را بیان میکنند.
رده سنی:
18+
متن دارای مفاهیم عمیق عرفانی و فلسفی است که درک آن نیاز به بلوغ فکری و آشنایی با ادبیات عرفانی دارد. همچنین، استفاده از استعارهها و نمادهای پیچیده ممکن است برای مخاطبان جوانتر دشوار باشد.
غزل شمارهٔ ۳۰۴۸
تو آسْمانِ مَنی، من زمین به حیرانی
که دَم به دَم زِ دِلِ من چه چیز رویانی
زمینِ خُشک لَبَم من، بِبار آبِ کَرَم
زمین زِ آبِ تو یابَد گُل و گُلِستانی
زمین چه داند کَنْدَر دِلَش چه کاشتهیی؟
زِ توست حامله و حَمْلِ او تو میدانی
زِ توست حامله هر ذَرّهیی به سِرِّ دِگَر
به دَرد حامله را مُدّتی بِپیچانی
چههاست در شِکَمِ این جهانِ پیچاپیچ
کَزو بِزایَد اَنَاالْحَقّ و بانگِ سُبحانی
گَهی بِنالَد و ناقه بِزایَد از شِکَمَش
عَصا بِیُفتد و گیرد طَریقِ ثُعبانی
رَسول گفت چو اُشتُر شِناسْ مومن را
همیشه مَستِ خدا، کِش کُند شُتُربانی
گَهیش داغ کُند، گَهْ نَهَد عَلَف پیشَش
گَهیش بَندَد زانو، به بَندِ عقلانی
گَهی گُشایَد زانوش بِهرِ رَقصِ جَمَل
که تا مِهار بِدَرَّد، کُند پَریشانی
چَمَن نِگَر که نمیگُنجَد از طَرَب در پوست
که نَقْشِ چند بِدو داد باغِ روحانی
بِبین تو قُوَّتِ تَفهیمِ نَفْسِ کُلّی را
که خاکِ کودن ازو شُد مُصَوَّرِ جانی
چو نَفْسِ کُل همه کُلّی حِجاب و روپوش است
زِ آفتابِ جَلالَت، که نیستَش ثانی
از آفتابِ قدیمی که از غروب بَری ست
که نورِ روش نه دَلْوی بُوَد، نه میزانی
یکان یکان بِنِمایَد، هر آنچه کاشتْ خَموش
که حاملهست صَدَفها، زِ دُرِّ رَبّانی
که دَم به دَم زِ دِلِ من چه چیز رویانی
زمینِ خُشک لَبَم من، بِبار آبِ کَرَم
زمین زِ آبِ تو یابَد گُل و گُلِستانی
زمین چه داند کَنْدَر دِلَش چه کاشتهیی؟
زِ توست حامله و حَمْلِ او تو میدانی
زِ توست حامله هر ذَرّهیی به سِرِّ دِگَر
به دَرد حامله را مُدّتی بِپیچانی
چههاست در شِکَمِ این جهانِ پیچاپیچ
کَزو بِزایَد اَنَاالْحَقّ و بانگِ سُبحانی
گَهی بِنالَد و ناقه بِزایَد از شِکَمَش
عَصا بِیُفتد و گیرد طَریقِ ثُعبانی
رَسول گفت چو اُشتُر شِناسْ مومن را
همیشه مَستِ خدا، کِش کُند شُتُربانی
گَهیش داغ کُند، گَهْ نَهَد عَلَف پیشَش
گَهیش بَندَد زانو، به بَندِ عقلانی
گَهی گُشایَد زانوش بِهرِ رَقصِ جَمَل
که تا مِهار بِدَرَّد، کُند پَریشانی
چَمَن نِگَر که نمیگُنجَد از طَرَب در پوست
که نَقْشِ چند بِدو داد باغِ روحانی
بِبین تو قُوَّتِ تَفهیمِ نَفْسِ کُلّی را
که خاکِ کودن ازو شُد مُصَوَّرِ جانی
چو نَفْسِ کُل همه کُلّی حِجاب و روپوش است
زِ آفتابِ جَلالَت، که نیستَش ثانی
از آفتابِ قدیمی که از غروب بَری ست
که نورِ روش نه دَلْوی بُوَد، نه میزانی
یکان یکان بِنِمایَد، هر آنچه کاشتْ خَموش
که حاملهست صَدَفها، زِ دُرِّ رَبّانی
وزن: مفاعلن فعلاتن مفاعلن فعلن (مجتث مثمن مخبون محذوف)
قالب: غزل
تعداد ابیات: ۱۴
این گوهر را بشنوید
این گوهر را با صدای خود، برای دیگران به یادگار بگذارید.
برای ضبط گوهر با صدای خود، لطفا به حساب کاربری وارد شوید.
گوهر قبلی:غزل شمارهٔ ۳۰۴۷
گوهر بعدی:غزل شمارهٔ ۳۰۴۹
نظرها و حاشیه ها
شما نخستین حاشیه را بنویسید.