هوش مصنوعی:
این متن شعری عاشقانه و عرفانی است که در آن شاعر از عشق و شیفتگی خود به معشوق سخن میگوید. او از زیبایی و جذابیت معشوق و تأثیر آن بر عقل و دل خود میگوید و از مستی و بیخویشی ناشی از این عشق سخن میراند. شاعر همچنین از نومیدی و امید در عشق و از تأثیرات روحی و عاطفی این رابطه سخن میگوید. در پایان، شاعر به عشق به عنوان اصل و فصل زندگی خود اشاره میکند و از شمس تبریزی به عنوان الهامبخش خود یاد میکند.
رده سنی:
16+
این متن حاوی مفاهیم عمیق عرفانی و عاشقانه است که ممکن است برای مخاطبان جوانتر قابل درک نباشد. همچنین، استفاده از زبان و اصطلاحات ادبی کلاسیک ممکن است برای سنین پایینتر چالشبرانگیز باشد.
غزل شمارهٔ ۳۰۴۹
رُبود عقل و دِلَم را جَمالِ آن عَرَبی
دَرونِ غَمْزهٔ مَستَش، هزار بوالْعَجَبی
هزار عقل و اَدَب داشتم، من ای خواجه
کُنون چو مَست و خَرابَم، صَلای بیاَدَبی
مُسَبِّبِ سَبَب این جا، دَرِ سَبَب بَربَست
تو آن بِبین که سَبَب میکَشد زِ بیسَبَبی
پَریر رفتم سَرمَست بر سَرِ کویَش
به خَشم گفت چه گُم کردهیی؟ چه میطَلَبی؟
شِکَسته بَسته بِگُفتم، یکی دو لَفْظِ عَرَب
اَتَیْتُ اَطْلُبُ فی حَیِّکُمْ مَقامَ اَبی
جواب داد کجا خُفتهیی؟ چه میجویی
به پیشِ عقلِ مُحَمَّد، پَلاسِ بولَهَبی؟
زِ عَجز خوردم سوگندها و گرم شُدم
به ذاتِ پاکِ خدا و به جانِ پاکِ نَبی
چه جایِ گرمی و سوگند، پیشِ آن بینا
وَ کَیْفَ یُصْرَعُ صَقْرٌ بِصَوْلَةِ الًخَرَبِ
رَوان شُد اشک زِ چَشمِ من و گُواهی داد
کَما یَسیلُ مِیاهُ السّقا مِنَ الْقِرَبِ
چه چاره دارم؟ غَمّازِ من هم از خانهست
رُخَم چو سِکّهٔ زَر، آبِ دیدهاَم سُحُبی
دَریغْ دِلْبَرِ جان را به مالْ مَیْل بُدی
و یا فَریفته گشتی، به سَیِّدی چَلَبی
و یا به حیله و مَکْری زِ رَهْ دَراُفتادی
و یا که مَست شُدی او زِ بادهٔ عِنَبی
دَهان به گوش من آرَد به گاهِ نومیدی
چه میکُند سَر و گوشِ مرا به شَهْدِ لبی
غُلامِ ساعتِ نومیدیاَم، که آن ساعت
شرابِ وصل بِتابَد زِ شیشهٔ حَلَبی
از آن شرابْ پَرَستَم که یارْ میْ بَخش است
رُخَم چو شیشهٔ مَیْ کرد و بود رُخْ ذَهَبی
برادرم، پدرم، اصل و فَصْلِ من عشق است
که خویشِ عشق بِمانَد، نه خویشیِ نَسَبی
خَمُش که مَفْخَرِ آفاق، شَمسِ تَبریزی
بِشُست نام و نشانِ مرا به خوش لَقَبی
دَرونِ غَمْزهٔ مَستَش، هزار بوالْعَجَبی
هزار عقل و اَدَب داشتم، من ای خواجه
کُنون چو مَست و خَرابَم، صَلای بیاَدَبی
مُسَبِّبِ سَبَب این جا، دَرِ سَبَب بَربَست
تو آن بِبین که سَبَب میکَشد زِ بیسَبَبی
پَریر رفتم سَرمَست بر سَرِ کویَش
به خَشم گفت چه گُم کردهیی؟ چه میطَلَبی؟
شِکَسته بَسته بِگُفتم، یکی دو لَفْظِ عَرَب
اَتَیْتُ اَطْلُبُ فی حَیِّکُمْ مَقامَ اَبی
جواب داد کجا خُفتهیی؟ چه میجویی
به پیشِ عقلِ مُحَمَّد، پَلاسِ بولَهَبی؟
زِ عَجز خوردم سوگندها و گرم شُدم
به ذاتِ پاکِ خدا و به جانِ پاکِ نَبی
چه جایِ گرمی و سوگند، پیشِ آن بینا
وَ کَیْفَ یُصْرَعُ صَقْرٌ بِصَوْلَةِ الًخَرَبِ
رَوان شُد اشک زِ چَشمِ من و گُواهی داد
کَما یَسیلُ مِیاهُ السّقا مِنَ الْقِرَبِ
چه چاره دارم؟ غَمّازِ من هم از خانهست
رُخَم چو سِکّهٔ زَر، آبِ دیدهاَم سُحُبی
دَریغْ دِلْبَرِ جان را به مالْ مَیْل بُدی
و یا فَریفته گشتی، به سَیِّدی چَلَبی
و یا به حیله و مَکْری زِ رَهْ دَراُفتادی
و یا که مَست شُدی او زِ بادهٔ عِنَبی
دَهان به گوش من آرَد به گاهِ نومیدی
چه میکُند سَر و گوشِ مرا به شَهْدِ لبی
غُلامِ ساعتِ نومیدیاَم، که آن ساعت
شرابِ وصل بِتابَد زِ شیشهٔ حَلَبی
از آن شرابْ پَرَستَم که یارْ میْ بَخش است
رُخَم چو شیشهٔ مَیْ کرد و بود رُخْ ذَهَبی
برادرم، پدرم، اصل و فَصْلِ من عشق است
که خویشِ عشق بِمانَد، نه خویشیِ نَسَبی
خَمُش که مَفْخَرِ آفاق، شَمسِ تَبریزی
بِشُست نام و نشانِ مرا به خوش لَقَبی
وزن: مفاعلن فعلاتن مفاعلن فعلن (مجتث مثمن مخبون محذوف)
قالب: غزل
تعداد ابیات: ۱۷
۱۳۷۴
حمایت مالی از گوهرین
این گوهر را بشنوید
این گوهر را با صدای خود، برای دیگران به یادگار بگذارید.
برای ضبط گوهر با صدای خود، لطفا به حساب کاربری وارد شوید.
گوهر قبلی:غزل شمارهٔ ۳۰۴۸
گوهر بعدی:غزل شمارهٔ ۳۰۵۰
نظرها و حاشیه ها
شما نخستین حاشیه را بنویسید.