۲۱۲ بار خوانده شده

غزل شمارهٔ ۴۵۴۲

خطی کان رخ تازه می آورد
جهان را به شیرازه می آورد

شرابی است لبهای میگون یار
که مستی وخمیازه می آورد

ز رخسار خوبان شراب کهن
برون صد گل تازه می آورد

ازان ساختم با خیال از وصال
که مستی به اندازه می آورد

دلی را که آشفته شد از خمار
خط جام شیرازه می آورد

به آهستگی آنچه انشا کنند
بلندی آوازه می آورد

مگر پوچ تا نشنوی حرف پوچ
که خمیازه خمیازه می آورد

ز گفتار صائب ازان خون چکد
که از خون دل غازه می آورد
اگر سوالی داری، اینجا بپرس.
این گوهر را بشنوید

این گوهر را با صدای خود، برای دیگران به یادگار بگذارید.

برای ضبط گوهر با صدای خود، لطفا به حساب کاربری وارد شوید.

گوهر قبلی:غزل شمارهٔ ۴۵۴۱
گوهر بعدی:غزل شمارهٔ ۴۵۴۳
نظرها و حاشیه ها
شما نخستین حاشیه را بنویسید.