۲۰۱ بار خوانده شده

غزل شمارهٔ ۴۵۴۶

عشق تو ز دل بدر نمی آید
سیمرغ ز قاف برنمی آید

مأوای دل از دو کون بیرون است
این بیضه به زیر پرنمی آید

تر دامنی وصفای دل هیهات
آیینه ز آب برنمی آید

شبنم ز کنار آفتاب آمد
از یوسف ما خبر نمی آید

دل پخته چو شد به خاک می افتد
خودداری ازین ثمر نمی آید

تا پای ترا رکاب بوسیده است
پایش به زمین دگر نمی آید

امید نگاه دارم از چشمش
از بیخبران خبر نمی آید

از کوچه نی کدام شب صائب
صد قافله شکر نمی آید
اگر سوالی داری، اینجا بپرس.
این گوهر را بشنوید

این گوهر را با صدای خود، برای دیگران به یادگار بگذارید.

برای ضبط گوهر با صدای خود، لطفا به حساب کاربری وارد شوید.

گوهر قبلی:غزل شمارهٔ ۴۵۴۵
گوهر بعدی:غزل شمارهٔ ۴۵۴۷
نظرها و حاشیه ها
شما نخستین حاشیه را بنویسید.