۲۱۰ بار خوانده شده

غزل شمارهٔ ۴۵۴۷

ای زیاد لعل میگون تو کام جان لذیذ
در فراقت در دل شبهای تار افغان لذیذ

گر چه در شیرینی و لذت مثل آمد نبات
حاش لله کان بود همچون لب جانان لذیذ

از در و دیوار جانان حسن می ریزد مدام
زان زلیخا را بود نظاره زندان لذیذ

بردن نام خدنگت کام جان شیرین کند
تیر مژگان ترااز بس بود پیکان لذیذ

گر چه آب تیغ او باشد گوارادر مذاق
لیک صائب راست آب خنجر مژگان لذیذ
اگر سوالی داری، اینجا بپرس.
این گوهر را بشنوید

این گوهر را با صدای خود، برای دیگران به یادگار بگذارید.

برای ضبط گوهر با صدای خود، لطفا به حساب کاربری وارد شوید.

گوهر قبلی:غزل شمارهٔ ۴۵۴۶
گوهر بعدی:غزل شمارهٔ ۴۵۴۸
نظرها و حاشیه ها
شما نخستین حاشیه را بنویسید.