۲۰۰ بار خوانده شده

غزل شمارهٔ ۴۵۹۳

شد خرابات مغان از توبه ام زیر و زبر
می زند باد مخالف بحر را بر یکدگر

توبه من بازگشت عالمی راشد سبب
لشکری را گاه بیدل می کند یک بیجگر

از لب میگون او قانع به دشنامم که می
از رگ تلخی دواند ریشه دردل بیشتر

درنمی آید به چشم موشکاف از نازکی
ورنه بیش از جوهر تیغ است تاب آن کمر

خط به لعل آتشین یارشد خضر رهم
روز روشن دود می گرددبه آتش راهبر

نیست جز کاهش نصیب عاشق از سیمین بران
رنج باریک است رزق رشته از قرب گهر

بس که چرخ آهنین بازو مرا درهم فشرد
مغزمن صد پیرهن ازاستخوان شد خشک تر

رشته اشک از درازی درنمی آید به چشم
دستگاه خنده است از چشم سوزن تنگتر

شهپر زرین زنور خود چو طاوسش دهد
شمع اگر پروانه راسوزد به ظاهر بال وپر

نیستم نومید از تردستی پیر مغان
چون سبوهر چند دستم خشک شد در زیر سر

حسن رافیض نظر بازان کند صائب تمام
تا نپیوندد به شبنم گل نگردد دیده ور
اگر سوالی داری، اینجا بپرس.
این گوهر را بشنوید

این گوهر را با صدای خود، برای دیگران به یادگار بگذارید.

برای ضبط گوهر با صدای خود، لطفا به حساب کاربری وارد شوید.

گوهر قبلی:غزل شمارهٔ ۴۵۹۲
گوهر بعدی:غزل شمارهٔ ۴۵۹۴
نظرها و حاشیه ها
شما نخستین حاشیه را بنویسید.