۱۹۴ بار خوانده شده

غزل شمارهٔ ۴۵۹۵

ترک من کزپسته اش بی خواست می ریزد شکر
چشم تنگی دارد از بادام کوهی تلختر

با سبکباران چه سازد قلزم پر شور و شر؟
کف به ساحل می رسد از سیلی موج خطر

صحبت نیکان بدان را خوب رسوا می کند
می نماید تلخی بادام افزون در شکر

دعوی منصور از دارفنا این اوج یافت
منزل تیر کمان سخت باشد دورتر

گفتگوی ناصحان بادست چون دل شد سیاه
نیست خون مرده را پروای زخم نیشتر

ازمیان زنار کافر نعمتی راباز کن
تافلک چون بندگان در خدمتت بنددکمر

هر که را پرده های چشم آب شرم هست
زود می آید برون از پوست چون بادام تر

لاله داغ است باغ دلگشای عاشقان
برندارد مرغ زیرک صائب از روزن نظر
اگر سوالی داری، اینجا بپرس.
این گوهر را بشنوید

این گوهر را با صدای خود، برای دیگران به یادگار بگذارید.

برای ضبط گوهر با صدای خود، لطفا به حساب کاربری وارد شوید.

گوهر قبلی:غزل شمارهٔ ۴۵۹۴
گوهر بعدی:غزل شمارهٔ ۴۵۹۶
نظرها و حاشیه ها
شما نخستین حاشیه را بنویسید.