۲۰۷ بار خوانده شده

غزل شمارهٔ ۴۵۹۸

حسن از چشم نظربازان شود شاداب تر
چهره گل راکند شبنم به آب وتاب تر

بر چراغ صبح می لرزد دل پروانه بیش
حسن دل را کرد در دوران خط بیتاب تر

هر قدر در موج سنبل چشمه طوفان می کند
نیست از چشم تر عاشق پریشان خواب تر

گر چه بود از زلف او حال پریشانی مرا
شد رگ جانم ازان موی کمر پرتاب تر

پا ز چشم خویش کن در کوچه باغ زلف یار
کاین ره خوابیده ازمخمل بود خوش خواب تر

هیچ روزن گرچه خالی ازفروغ ماه نیست
خانه های بی دروبام است خوش مهتاب تر

ساغرناکامی ازخود آب برمی آورد
می شود تبخال ازلب تشنگی سیراب تر

می تراودرازهای سربه مهر ازسینه زود
گوهر غلطان صدف را می کندبیتاب تر

گرچه از عنقا اثر درعالم ایجاد نیست
گوهر انصاف از عنقا بودنایاب تر

یکقلم اسباب دنیا پرده بیگانگی است
آشناتر باخداهرکس که بی اسباب تر

طاعت صدساله را برطاق نسیان نه، که نیست
پیش رحمت ازتهیدستی متاعی باب تر

نیست کارمهردلهارامنورساختن
روی جانان است ازخورشیدعالمتاب تر

رشته امیدراطی کن که درایام ما
بحرجودازچشمه سوزن بود بی آب تر

شدازخط صائب صفای آن لب لعلی زیاد
گوهر از گرد یتیمی می شود شاداب تر
اگر سوالی داری، اینجا بپرس.
این گوهر را بشنوید

این گوهر را با صدای خود، برای دیگران به یادگار بگذارید.

برای ضبط گوهر با صدای خود، لطفا به حساب کاربری وارد شوید.

گوهر قبلی:غزل شمارهٔ ۴۵۹۷
گوهر بعدی:غزل شمارهٔ ۴۵۹۹
نظرها و حاشیه ها
شما نخستین حاشیه را بنویسید.