۲۲۸ بار خوانده شده

غزل شمارهٔ ۴۶۲۶

می برد دل حسن او هردم به نیرنگ دگر
می تراود هر نفس زین پرده آهنگ دگر

اختلافی نیست در شست و کمان وتیر، لیک
می کند پرواز هر تیر از کمان رنگ دگر

گر چه غیر ازیک نوا در پرده خورشید نیست
می شود هر ذره دست افشان به آهنگ دگر

وحشت ما از جهان موقوف دست افشاندنی است
می کندآواره این دیوانه را سنگ دگر

مرهم کافوراز ناسازگاریهای بخت
می شود بهر خراش سینه ام چنگ دگر

طفل بد خوبم، دلم رابرده شیرینی ز راه
بر امید صلح هر دم می کنم جنگ دگر

در چنین وقتی که شد چون شیشه نازک پای من
می شود درراه من هرنقش پا، سنگ دگر

غیر زنگ منت صیقل که می ماندبجا
می روداز خاطر آیینه هرزنگ دگر

گرچه بیرنگ است صائب باده پرزور عشق
زین قدح هر چهره ای بر می کند رنگ دگر
اگر سوالی داری، اینجا بپرس.
این گوهر را بشنوید

این گوهر را با صدای خود، برای دیگران به یادگار بگذارید.

برای ضبط گوهر با صدای خود، لطفا به حساب کاربری وارد شوید.

گوهر قبلی:غزل شمارهٔ ۴۶۲۵
گوهر بعدی:غزل شمارهٔ ۴۶۲۷
نظرها و حاشیه ها
شما نخستین حاشیه را بنویسید.