۲۰۵ بار خوانده شده

غزل شمارهٔ ۴۶۵۹

نیست بی خار درین بادیه یک آبله وار
پای فرسوده چه گل چیند ازین نشترزار؟

رفرف موج درین بحر به ساحل نرسید
کشتی ما چه خیال است که آید به کنار

در گرانجان نکند پند و نصیحت تأثیر
پای خوابیده به فریاد نگردد بیدار

طاقت دست تهی نیست کهنسالان را
مشرق آتش سوزنده ازان گشت چنار

سر برون آورد گرد گریبان گهر
رهنوردی که کند رشته جان را هموار

تانگشته است دوتا قدبه عبادت کن راست
که محال است شود راست چو کج شددیوار

تا تو دامان تر خود نکنی خشک از آه
نیست ممکن، شود آیینه دل بی زنگار

چون به گرد تو چو پرگار نگردم،که شده است
نقطه خال تو از حلقه خط خوش پرگار

دل سودازده از باده نگردد خوشوقت
دانه چون سوخت برومند نگردد زبهار

چون مه بدر، هلالی شود از دیده شور
ساغر هر که درین میکده گردد سرشار

حرص را جمع زر وسیم نسازد خرسند
گنج بیرون نبرد پیچ و خم از طینت مار

باش سنجیده که هر چند بودراه درشت
می توان کرد به آهسته رویها هموار

در کمان قصد اقامت نکند صائب تیر
قد چو خم گشت دل از عمر سبکرو بردار
اگر سوالی داری، اینجا بپرس.
این گوهر را بشنوید

این گوهر را با صدای خود، برای دیگران به یادگار بگذارید.

برای ضبط گوهر با صدای خود، لطفا به حساب کاربری وارد شوید.

گوهر قبلی:غزل شمارهٔ ۴۶۵۸
گوهر بعدی:غزل شمارهٔ ۴۶۶۰
نظرها و حاشیه ها
شما نخستین حاشیه را بنویسید.