۲۲۵ بار خوانده شده

غزل شمارهٔ ۴۶۸۴

چو شمع، جان ز نسیم سحر دریغ مدار
ز دوستان سبکروح سر دریغ مدار

ز بوی سوختگی روح تازه می گردد
ز شمع خرده جان چون شرر دریغ مدار

درین حدیقه اگر دوستدار چشم خودی
نظر ز مردم روشن گهر دریغ مدار

یکی است کام نهنگ و صدف درین دریا
ز هر که لب بگشاید گهر دریغ مدار

به کار دشمن خونخوار خود گره مپسند
ز هیچ آبله ای نیشتر دریغ مدار

به یک نظر سر شبنم به آفتاب رسید
توجه از من بی پا وسر دریغ مدار

جبین روشن خورشید لوح تعلیمی است
که روی زرد خود از هیچ در دریغ مدار

چو آفتاب اگر میل تاج زر داری
ز هیچ ذره فروغ نظر دریغ مدار

شکوفه گل ز وصال ثمر به ریزش چید
ز خاک راهگذر سیم و زر دریغ مدار

سری ز رخنه دیوار باغ بیرون کن
ز هیچ راهنوردی ثمر دریغ مدار

درین دو هفته که میراب این چمن شده ای
نظر ز صائب آتش جگر دریغ مدار
اگر سوالی داری، اینجا بپرس.
این گوهر را بشنوید

این گوهر را با صدای خود، برای دیگران به یادگار بگذارید.

برای ضبط گوهر با صدای خود، لطفا به حساب کاربری وارد شوید.

گوهر قبلی:غزل شمارهٔ ۴۶۸۳
گوهر بعدی:غزل شمارهٔ ۴۶۸۵
نظرها و حاشیه ها
شما نخستین حاشیه را بنویسید.