۲۲۷ بار خوانده شده

غزل شمارهٔ ۴۶۸۵

نخست کعبه و بتخانه رابجا بگذار
دگر به وادی خونخوار عشق پا بگذار

درین محیط به همت کم از حباب مباش
نظر بلند چو شد دامن هوا بگذار

علاج قلزم خونخوار عشق تسلیم است
بشوی دست زدامان جان،شنا بگذار

چو سایه دولت دنیاست بر جناح سفر
تلاش سایه بال و پر همابگذار

کنی چو خرمن خود نقل خانه،دانه چند
برای دلخوشی خوشه چین بجا بگذار

مجو ز ریگ روان جهان ثبات قدم
ز دست دامن این شوخ بیوفا بگذار

شکستگان جهانند مومیایی هم
دل شکسته به آن طره دو تا بگذار

به شکر این که شدی پیشوای گر مروان
زنقش پای،چراغی به راه ما بگذار

هر آنچه با تو نیاید به آن جهان صائب
نگشته تنگ زمان سفر بجا بگذار
اگر سوالی داری، اینجا بپرس.
این گوهر را بشنوید

این گوهر را با صدای خود، برای دیگران به یادگار بگذارید.

برای ضبط گوهر با صدای خود، لطفا به حساب کاربری وارد شوید.

گوهر قبلی:غزل شمارهٔ ۴۶۸۴
گوهر بعدی:غزل شمارهٔ ۴۶۸۶
نظرها و حاشیه ها
شما نخستین حاشیه را بنویسید.