۲۴۸ بار خوانده شده

غزل شمارهٔ ۴۷۴۱

نخل خزان رسیده ما را فشانده گیر
برگ ز دست رفته ما را ستانده گیر

تعجیل در گرفتن دل اینقدر چرا؟
آهوی زخم خورده ما را دوانده گیر

زان پیشتر که خرج نسیم خزان شود
این خرده ای که هست چو گل برفشانده گیر

چون عاقبت گذاشتی و گذشتنی است
خود رابه منتهای مطالب رسانده گیر

از مغرب زوال چو آخر گزیر نیست
چون آفتاب روی زمین راستانده گیر

چون دست آخر از تو به یک نقش می برند
نقش مراد بر همه عالم نشانده گیر

درخاک، نعل تیر هوایی در آتش است
مرکب به روی پیشه گردون جهانده گیر

این آهوی رمیده که رام تو گشته است
تا هست درکمندتو، از خود رمانده گیر

چون کندنی است ریشه ازین تیره خاکدان
دردل هزار نخل تمنا نشانده گیر

زین صید گاه هیچ غزالی نجسته است
درخاک و خون شکاری خود رانشانده گیر

خواری کشیدگان به عزیزی رسند زود
از بند و چاه، یوسف خودرا رهانده گیر

دنیا مقام و مسکن جان غریب نیست
این شاهباز رازنشیمن پرانده گیر

چون نیست هیچ کس که به داد سخن رسد
صائب به اوج عرش، سخن را رسانده گیر
اگر سوالی داری، اینجا بپرس.
این گوهر را بشنوید

این گوهر را با صدای خود، برای دیگران به یادگار بگذارید.

برای ضبط گوهر با صدای خود، لطفا به حساب کاربری وارد شوید.

گوهر قبلی:غزل شمارهٔ ۴۷۴۰
گوهر بعدی:غزل شمارهٔ ۴۷۴۲
نظرها و حاشیه ها
شما نخستین حاشیه را بنویسید.