۷۸۲ بار خوانده شده

غزل شمارهٔ ۴۷۴۲

جز گوشه قناعت ازین خاکدان مگیر
غیر از کنار هیچ ز اهل جهان مگیر

حرف از صفای سینه مگو پیش زاهدان
آیینه پیش طلعت این زنگیان مگیر

از پیچ و تاب راه به منزل رسیده است
بریک زمین قرار چوسنگ نشان مگیر

جز سرو پایدار درین بوستانسرا
برهیچ شاخسار دگر آشیان مگیر

چون عزم صادق است ز کوشش مدار دست
در راه راست توسن خود را عنان مگیر

این برق خانه سوز مهیای جستن است
ای خون گرفته، نبض من ناتوان مگیر

سوزانترم ز آتش بی زینهار عشق
ای بیخبر، دلیر مرا برزبان مگیر

تا بی حجاب، روز توانی سفید شد
خفاش وار از نفس خلق جان مگیر

صائب به قدر مستمعان خرج کن سخن
از طوطیان شکر، زهما استخوان مگیر
اگر سوالی داری، اینجا بپرس.
این گوهر را بشنوید

این گوهر را با صدای خود، برای دیگران به یادگار بگذارید.

برای ضبط گوهر با صدای خود، لطفا به حساب کاربری وارد شوید.

گوهر قبلی:غزل شمارهٔ ۴۷۴۱
گوهر بعدی:غزل شمارهٔ ۴۷۴۳
نظرها و حاشیه ها
شما نخستین حاشیه را بنویسید.