۱۹۵ بار خوانده شده

غزل شمارهٔ ۴۷۴۳

از هیچ آفریده به دل گرد کین مگیر
درزندگی قرار به زیر زمین مگیر

نتوان به علم رسمی از آتش نجات بافت
درپیش روی خود سپر کاغذین مگیر

سیلاب را ملاحظه از کوچه بند نیست
زنهار پیش دیده من آستین مگیر

شمع از گداز یافت به افسردگی نجات
راه سلوک بی نفس آتشین مگیر

پیوست نور شمع به صبح آفتاب شد
دامان یار جز به دم واپسین مگیر

از روی آتشین دل سنگ آب می شود
آیینه پیش طلعت آن مه جبین مگیر

دل رامکن شکار به دزدیدن نگاه
این صید رام رابه کمند و کمین مگیر

صائب گزیده می شود از نیش منتش
زنهار شهد تاز مگس انگبین مگیر
اگر سوالی داری، اینجا بپرس.
این گوهر را بشنوید

این گوهر را با صدای خود، برای دیگران به یادگار بگذارید.

برای ضبط گوهر با صدای خود، لطفا به حساب کاربری وارد شوید.

گوهر قبلی:غزل شمارهٔ ۴۷۴۲
گوهر بعدی:غزل شمارهٔ ۴۷۴۴
نظرها و حاشیه ها
شما نخستین حاشیه را بنویسید.