هوش مصنوعی:
این شعر عرفانی و عاشقانه از مولانا، با استفاده از استعارهها و تصاویر زیبا، به موضوعاتی مانند عشق، بیداری روح، رهایی از قیود مادی و پیوستن به معشوق حقیقی میپردازد. شاعر از مخاطب میخواهد تا از خواب غفلت بیدار شود، دل را صیقل دهد و به عشق الهی روی آورد.
رده سنی:
16+
مفاهیم عمیق عرفانی و استعارههای پیچیدهی موجود در شعر ممکن است برای مخاطبان جوانتر قابل درک نباشد. همچنین، برخی از مفاهیم مانند رهایی از قیود مادی و عشق الهی نیاز به سطحی از بلوغ فکری دارد.
غزل شمارهٔ ۴۷۵۳
مطربا چنگ را بکش به کنار
رگ این خشک مغز را بفشار
به نفسهای آتشین چون برق
از نیستان جسم دود برآر
میر این کاروان تویی امروز
خفتگان را ز خواب کن بیدار
خون ما را بخر ز قبضه خاک
سیل ما را ببر به دریا بار
حدی عاشقانه ای سرکن
بار من غم از دل جهان بردار
به نوا نرم ساز دلها را
تا شود نقش را پذیرفتار
پوست بر مغز پخته زندان است
مغز را از حجاب پوست برآر
حسن یوسف حریف زندان نیست
پرده بردار از رخ اسرار
در فلاخن گذار دلها را
پس میفکن به کوچه دلدار
سینهی زنگ بستهی ما را
صیقلی کن چو چهرهی دلدار
سخن از زلف دلستان سر کُن
رگ جان را به پیچ و تاب درآر
نی سواران ناله نی را
نیست میدان به جز دل افگار
کشتی از بادبان برآرد پر
آه دل را کند سبک رفتار
عشق چون ناله سرکند، عشاق
پای کوبان روند بر سر دار
چون زند کف به یکدگر عاشق
هر دو عالم به هم خورد یکبار
ترک دستار کن که نخل امید
چون فشاند شکوفه، آرد بار
دیگ جوشان چه می کند سرپوش
سر عاشق کجا برد دستار؟
نیست دریای عشق لنگرگیر
دل بپرداز از شکیب و قرار
جلوه شاهدان خوش حرکات
آب را باز دارد از رفتار
چقدر دست و پا زدم صائب
که دل از دست رفت و دست از کار
رگ این خشک مغز را بفشار
به نفسهای آتشین چون برق
از نیستان جسم دود برآر
میر این کاروان تویی امروز
خفتگان را ز خواب کن بیدار
خون ما را بخر ز قبضه خاک
سیل ما را ببر به دریا بار
حدی عاشقانه ای سرکن
بار من غم از دل جهان بردار
به نوا نرم ساز دلها را
تا شود نقش را پذیرفتار
پوست بر مغز پخته زندان است
مغز را از حجاب پوست برآر
حسن یوسف حریف زندان نیست
پرده بردار از رخ اسرار
در فلاخن گذار دلها را
پس میفکن به کوچه دلدار
سینهی زنگ بستهی ما را
صیقلی کن چو چهرهی دلدار
سخن از زلف دلستان سر کُن
رگ جان را به پیچ و تاب درآر
نی سواران ناله نی را
نیست میدان به جز دل افگار
کشتی از بادبان برآرد پر
آه دل را کند سبک رفتار
عشق چون ناله سرکند، عشاق
پای کوبان روند بر سر دار
چون زند کف به یکدگر عاشق
هر دو عالم به هم خورد یکبار
ترک دستار کن که نخل امید
چون فشاند شکوفه، آرد بار
دیگ جوشان چه می کند سرپوش
سر عاشق کجا برد دستار؟
نیست دریای عشق لنگرگیر
دل بپرداز از شکیب و قرار
جلوه شاهدان خوش حرکات
آب را باز دارد از رفتار
چقدر دست و پا زدم صائب
که دل از دست رفت و دست از کار
وزن: فعلاتن مفاعلن فعلن (خفیف مسدس مخبون)
قالب: غزل
تعداد ابیات: ۲۰
این گوهر را بشنوید
این گوهر را با صدای خود، برای دیگران به یادگار بگذارید.
برای ضبط گوهر با صدای خود، لطفا به حساب کاربری وارد شوید.
گوهر قبلی:غزل شمارهٔ ۴۷۵۲
گوهر بعدی:غزل شمارهٔ ۴۷۵۴
نظرها و حاشیه ها
شما نخستین حاشیه را بنویسید.