هوش مصنوعی:
این متن شعری است که در آن شاعر از حال و روزگار خود و دیگران میپرسد. او از مربی، دلبران، ماه مهربان، غریب فلک، جهان ملاحت و دیگر عناصر طبیعت و زندگی سوال میکند که چگونه هستند. شاعر همچنین از درد دل و حال خود میگوید و از دیگران میخواهد که حال او را بپرسند.
رده سنی:
16+
این متن دارای مفاهیم عمیق عرفانی و ادبی است که ممکن است برای کودکان و نوجوانان کمسنوسال قابل درک نباشد. همچنین، استفاده از استعارهها و تشبیهات پیچیده در شعر نیاز به سطحی از بلوغ فکری و تجربهی زندگی دارد که معمولاً در سنین بالاتر حاصل میشود.
غزل شمارهٔ ۳۰۷۷
اَیا مُرّبیِ جان، از صَداعِ جان چونی؟
اَیا بِبُرده دل از جُمله دِلْبَران، چونی؟
زِ زَحمَتِ شبِ ما و زِ نالههایِ صَبوح
که میرَسَد به تو ای ماهِ مَهْربان، چونی؟
اَیا کسی که نَخُفت و نَخُفت چَشمِ خوشَت
زِ لَکْلَکِ جَرَس و بانگِ پاسْبان، چونی؟
اَیا غَریبِ فَلَک، تو بَرین زمینْ حیفی
اَیا جهانِ مَلاحَت، دَرین جهان، چونی؟
زِ آفتاب کِه پُرسد که چون هَمیگَردی؟
به گُلْسِتان که بِگویَد که گُلْسِتان چونی؟
زِ رویِ زَرد بِپُرسَند، دَردِ دل چون است؟
ولی کسی بِنَپُرسَد که اَرغَوان چونی؟
چو رویِ زشت به آیینه گفت چونی تو؟
بِگُفت من چو چراغَم، تو قَلْتَبان، چونی؟
جواب گفت که من بازگونه میپُرسَم
مِثالِ کِشت که گوید به آسْمان چونی؟
دَهان گُشادم، یعنی بِبین که لبْ خُشکَم
که تا شرابِ تو گوید که ای دَهان، چونی؟
زِ گفتِ چونِ تو، جویی رَوان شود در حال
میانِ جان و رَوانَم، که ای رَوان چونی؟
بگو تو باقیِ این را، که از خُمارِ لَبَت
سَرَم گِران شُد، پُرسَش که سَرگِران چونی؟
اَیا بِبُرده دل از جُمله دِلْبَران، چونی؟
زِ زَحمَتِ شبِ ما و زِ نالههایِ صَبوح
که میرَسَد به تو ای ماهِ مَهْربان، چونی؟
اَیا کسی که نَخُفت و نَخُفت چَشمِ خوشَت
زِ لَکْلَکِ جَرَس و بانگِ پاسْبان، چونی؟
اَیا غَریبِ فَلَک، تو بَرین زمینْ حیفی
اَیا جهانِ مَلاحَت، دَرین جهان، چونی؟
زِ آفتاب کِه پُرسد که چون هَمیگَردی؟
به گُلْسِتان که بِگویَد که گُلْسِتان چونی؟
زِ رویِ زَرد بِپُرسَند، دَردِ دل چون است؟
ولی کسی بِنَپُرسَد که اَرغَوان چونی؟
چو رویِ زشت به آیینه گفت چونی تو؟
بِگُفت من چو چراغَم، تو قَلْتَبان، چونی؟
جواب گفت که من بازگونه میپُرسَم
مِثالِ کِشت که گوید به آسْمان چونی؟
دَهان گُشادم، یعنی بِبین که لبْ خُشکَم
که تا شرابِ تو گوید که ای دَهان، چونی؟
زِ گفتِ چونِ تو، جویی رَوان شود در حال
میانِ جان و رَوانَم، که ای رَوان چونی؟
بگو تو باقیِ این را، که از خُمارِ لَبَت
سَرَم گِران شُد، پُرسَش که سَرگِران چونی؟
وزن: مفاعلن فعلاتن مفاعلن فعلن (مجتث مثمن مخبون محذوف)
قالب: غزل
تعداد ابیات: ۱۱
این گوهر را بشنوید
این گوهر را با صدای خود، برای دیگران به یادگار بگذارید.
برای ضبط گوهر با صدای خود، لطفا به حساب کاربری وارد شوید.
گوهر قبلی:غزل شمارهٔ ۳۰۷۶
گوهر بعدی:غزل شمارهٔ ۳۰۷۸
نظرها و حاشیه ها
شما نخستین حاشیه را بنویسید.