هوش مصنوعی:
این متن شعری است که از مفاهیم عمیق فلسفی و عرفانی سخن میگوید. شاعر از مفاهیمی مانند خشم، حماقت، جهل، و طمع انتقاد میکند و به مخاطب توصیه میکند که به سوی ذات حقیقی خود بازگردد و از مادیات دوری کند. همچنین، شاعر از مفاهیمی مانند عشق، سعادت، و رحمت الهی سخن میگوید و مخاطب را به سمت درک عمیقتری از وجود خود و جهان هدایت میکند.
رده سنی:
18+
متن دارای مفاهیم عمیق فلسفی و عرفانی است که درک آنها نیاز به بلوغ فکری و تجربه زندگی دارد. همچنین، برخی از مفاهیم انتزاعی و پیچیده ممکن است برای مخاطبان جوانتر قابل درک نباشد.
غزل شمارهٔ ۳۰۷۸
زِ آب، تشنه گرفتهست خشمْ میبینی
گرسنه آمد و با نان هَمیکُند بینی
زِ آفتاب گرفتهست خَشمْ گازُر نیز
زِهی حِماقَت و اِدْبیر و جَهْل و گَرگینی
تو را که مَعدنِ زَرْ پیشِ خود هَمیخوانَد
نمیرَویّ و قُراضه زِ خاک میچینی
قُراضههاست زِ حُسنِ اَزَل دَرین خوبان
در آب و گِل به چه آمد؟ پِیِ خوش آیینی
چو کانِ حُسن بِچینَد قُراضهها زِ بُتان
به آب و گِل بِنِمایَد که آن نهیی، اینی
تو جَهْد کُن که سَراسَر، همه قُراضه شَوی
رَوی به مَعدنِ خود، زان که جُمله زَرّینی
به شَهْدِ جَذبه، من آبِ جَفا بیامیزم
که شَهْدِ صِرف، گِلو گیرَدَت زِ شیرینی
به سویِ بَحْر رو ای ماهی و مَکُش خود را
کَشانه شو سویِ من، گر چه لَنْگِ تَخمینی
کَشیدَمَت، نه دُعاها کَشَند آمین را؟
تو با سَعادت و اِقْبالِ خود چه در کینی؟
اگر تو مینَرَوی، آن کَرَم تو را بِکَشَد
چُنین کُند کَرَم و رَحْمَتِ سَلاطینی
وَگَر دُرُشت کَشَد مَر تو را، مَتَرسان دل
که یوسُف است کَشَنده، تو اِبْنِ یامینی
به تُهمَت و به دُرُشتیّ و دُزدیاَش بِکَشید
که صاعِ زَر تو بِبُردی به بَد تو تَعیینی
چو خَلْوَت آمد، گُفتَش که من قَرینِ تواَم
تو لایِقی بَرِ من، من دُعا، تو آمینی
دَران مَکان که مکان نیست، قَصرها داری
دَرین مکانِ فَنا، چون حَریصِ تَمکینی؟
هزار بارَت گفتم خَمُش کُن و تَن زَن
تو از لَجاج کُنون اَحْمدیّ و پارینی
فِداکَ رُوحُ حَیاتی فَاَنْتَ تُحْیینی
وَاَنْتَ تُخْلِصُ دِیباجَتی مِنَ الطّینِ
وَ اَنْتَ تَلْبِسُ رُوحی مُکَرَّمًا حُلَلا
بِها اَعیشُ وَ تَکْفینَنی لِتَکْفینی
اَیا مُفَجِّرَ عَیْنٍ تَقَرُّ عَیْنایَ
سِقاؤُها سَکَراتی وَ شُرْبُها دینی
گرسنه آمد و با نان هَمیکُند بینی
زِ آفتاب گرفتهست خَشمْ گازُر نیز
زِهی حِماقَت و اِدْبیر و جَهْل و گَرگینی
تو را که مَعدنِ زَرْ پیشِ خود هَمیخوانَد
نمیرَویّ و قُراضه زِ خاک میچینی
قُراضههاست زِ حُسنِ اَزَل دَرین خوبان
در آب و گِل به چه آمد؟ پِیِ خوش آیینی
چو کانِ حُسن بِچینَد قُراضهها زِ بُتان
به آب و گِل بِنِمایَد که آن نهیی، اینی
تو جَهْد کُن که سَراسَر، همه قُراضه شَوی
رَوی به مَعدنِ خود، زان که جُمله زَرّینی
به شَهْدِ جَذبه، من آبِ جَفا بیامیزم
که شَهْدِ صِرف، گِلو گیرَدَت زِ شیرینی
به سویِ بَحْر رو ای ماهی و مَکُش خود را
کَشانه شو سویِ من، گر چه لَنْگِ تَخمینی
کَشیدَمَت، نه دُعاها کَشَند آمین را؟
تو با سَعادت و اِقْبالِ خود چه در کینی؟
اگر تو مینَرَوی، آن کَرَم تو را بِکَشَد
چُنین کُند کَرَم و رَحْمَتِ سَلاطینی
وَگَر دُرُشت کَشَد مَر تو را، مَتَرسان دل
که یوسُف است کَشَنده، تو اِبْنِ یامینی
به تُهمَت و به دُرُشتیّ و دُزدیاَش بِکَشید
که صاعِ زَر تو بِبُردی به بَد تو تَعیینی
چو خَلْوَت آمد، گُفتَش که من قَرینِ تواَم
تو لایِقی بَرِ من، من دُعا، تو آمینی
دَران مَکان که مکان نیست، قَصرها داری
دَرین مکانِ فَنا، چون حَریصِ تَمکینی؟
هزار بارَت گفتم خَمُش کُن و تَن زَن
تو از لَجاج کُنون اَحْمدیّ و پارینی
فِداکَ رُوحُ حَیاتی فَاَنْتَ تُحْیینی
وَاَنْتَ تُخْلِصُ دِیباجَتی مِنَ الطّینِ
وَ اَنْتَ تَلْبِسُ رُوحی مُکَرَّمًا حُلَلا
بِها اَعیشُ وَ تَکْفینَنی لِتَکْفینی
اَیا مُفَجِّرَ عَیْنٍ تَقَرُّ عَیْنایَ
سِقاؤُها سَکَراتی وَ شُرْبُها دینی
وزن: مفاعلن فعلاتن مفاعلن فعلن (مجتث مثمن مخبون محذوف)
قالب: غزل
تعداد ابیات: ۱۸
این گوهر را بشنوید
این گوهر را با صدای خود، برای دیگران به یادگار بگذارید.
برای ضبط گوهر با صدای خود، لطفا به حساب کاربری وارد شوید.
گوهر قبلی:غزل شمارهٔ ۳۰۷۷
گوهر بعدی:غزل شمارهٔ ۳۰۷۹
نظرها و حاشیه ها
شما نخستین حاشیه را بنویسید.