۲۱۱ بار خوانده شده

غزل شمارهٔ ۴۸۱۷

چون شمع اشک در طلب مدعا مریز
نقد حیات خود چو شرر برهوا مریز

بی عزتی به اهل سخن مایه غم است
زنهار خرده های قلم زیر پا مریز

باید اگر به مردم بیگانه جان فشاند
زنهار آبرو به درآشنا مریز

آتش تمیز خارو خس از گل نمی کند
ای ساده لوح گل به گریبان ما مریز

از مفلسان زبان ملامت کشیده دار
زنهار خون ماهی بی فلس را مریز

صائب گذشت از دو جهان در وفای تو
خونش به خاک راه به تیغ جفا مریز
اگر سوالی داری، اینجا بپرس.
این گوهر را بشنوید

این گوهر را با صدای خود، برای دیگران به یادگار بگذارید.

برای ضبط گوهر با صدای خود، لطفا به حساب کاربری وارد شوید.

گوهر قبلی:غزل شمارهٔ ۴۸۱۶
گوهر بعدی:غزل شمارهٔ ۴۸۱۸
نظرها و حاشیه ها
شما نخستین حاشیه را بنویسید.