هوش مصنوعی:
این شعر عرفانی از صائب تبریزی، به موضوع عشق الهی و حالات عارفانه میپردازد. شاعر با استفاده از تصاویر نمادین مانند دریا، صحرا، آتش و خون، حالات روحانی و سوز عشق را توصیف میکند. او از ناتوانی عقل در درک عشق و تفاوت بین زاهد و عاشق سخن میگوید و بر این تأکید دارد که فهم این حالات تنها از طریق تجربه مستقیم ممکن است.
رده سنی:
16+
مفاهیم عمیق عرفانی و استفاده از نمادهای پیچیده ممکن است برای مخاطبان جوانتر قابل درک نباشد. همچنین، برخی از تصاویر مانند 'تیغ سیراب' و 'غوطه در خون' ممکن است برای سنین پایین سنگین یا نامناسب باشد.
غزل شمارهٔ ۴۸۳۴
شرح دشت دلگشای عشق را از ما مپرس
می شوی دیوانه، ازدامان آن صحرا مپرس
تیغ سیراب است موج قلزم خونخوارعشق
غوطه در خون می دهی مارا، ازان دریا مپرس
می کنی زیر و زبر مارا، ازان کشور مگوی
سربه صحرا می دهی مارا، ازان صحرا مپرس
نقش حیران را خبر از حالت نقاش نیست
معنی پوشیده را از صورت دیبا مپرس
قسمت ساحل ز دریا جز کف افسون نیست
حال گوهرهای بحر از مشت خاک ما مپرس
عاشقان دور گرد آیینه دار حیرتند
شبنم افتاده را ازعالم بالا مپرس
در تنور سینه خم جوش این می را ببین
نشأه این باده رااز ساغر و مینا مپرس
سوزن دجال چشم از حال عیسی غافل است
عشق بالا دست را از عقل نابینا مپرس
زاهد خشک از شراب عشق رنگی دیده است
زینهار از شیشه حال نشأه صهبا مپرس
می زند آتش به عالم، حرف روی او مگو
می کنی قایم قیامت را، ازان بالا مپرس
اشک خونین می شود ،زان چهره رنگین مگو
آه بالا می کشد، زان قامت رعنا مپرس
کاسه در خون جگر داران عالم می زند
از خمار ظالم آن چشم بی پروا مپرس
حلقه بیرون در از خانه باشد بی خبر
حال جان خسته را از چشم خونپالا مپرس
پشت و روی نامه ما هر دو یک مضمون بود
روز ما را دیدی از شبهای تار ما مپرس
گل چه می داند که سیر نکهت او تا کجاست
عاشقان را از سرانجام دل شیدا مپرس
چون شرر انجام ما در نقطه آغاز بود
دیگر از آغاز و از انجام کار ما مپرس
برنمی آید صدا از شیشه چون شد توتیا
سرگذشت سنگ طفلان از من شیدا مپرس
نشأه می می دهد صائب حدیث تلخ ما
گر نخواهی بیخبر گردی خبر از ما مپرس
می شوی دیوانه، ازدامان آن صحرا مپرس
تیغ سیراب است موج قلزم خونخوارعشق
غوطه در خون می دهی مارا، ازان دریا مپرس
می کنی زیر و زبر مارا، ازان کشور مگوی
سربه صحرا می دهی مارا، ازان صحرا مپرس
نقش حیران را خبر از حالت نقاش نیست
معنی پوشیده را از صورت دیبا مپرس
قسمت ساحل ز دریا جز کف افسون نیست
حال گوهرهای بحر از مشت خاک ما مپرس
عاشقان دور گرد آیینه دار حیرتند
شبنم افتاده را ازعالم بالا مپرس
در تنور سینه خم جوش این می را ببین
نشأه این باده رااز ساغر و مینا مپرس
سوزن دجال چشم از حال عیسی غافل است
عشق بالا دست را از عقل نابینا مپرس
زاهد خشک از شراب عشق رنگی دیده است
زینهار از شیشه حال نشأه صهبا مپرس
می زند آتش به عالم، حرف روی او مگو
می کنی قایم قیامت را، ازان بالا مپرس
اشک خونین می شود ،زان چهره رنگین مگو
آه بالا می کشد، زان قامت رعنا مپرس
کاسه در خون جگر داران عالم می زند
از خمار ظالم آن چشم بی پروا مپرس
حلقه بیرون در از خانه باشد بی خبر
حال جان خسته را از چشم خونپالا مپرس
پشت و روی نامه ما هر دو یک مضمون بود
روز ما را دیدی از شبهای تار ما مپرس
گل چه می داند که سیر نکهت او تا کجاست
عاشقان را از سرانجام دل شیدا مپرس
چون شرر انجام ما در نقطه آغاز بود
دیگر از آغاز و از انجام کار ما مپرس
برنمی آید صدا از شیشه چون شد توتیا
سرگذشت سنگ طفلان از من شیدا مپرس
نشأه می می دهد صائب حدیث تلخ ما
گر نخواهی بیخبر گردی خبر از ما مپرس
وزن: فاعلاتن فاعلاتن فاعلاتن فاعلن (رمل مثمن محذوف)
قالب: غزل
تعداد ابیات: ۱۸
این گوهر را بشنوید
این گوهر را با صدای خود، برای دیگران به یادگار بگذارید.
برای ضبط گوهر با صدای خود، لطفا به حساب کاربری وارد شوید.
گوهر قبلی:غزل شمارهٔ ۴۸۳۳
گوهر بعدی:غزل شمارهٔ ۴۸۳۵
نظرها و حاشیه ها
شما نخستین حاشیه را بنویسید.