۱۹۶ بار خوانده شده

غزل شمارهٔ ۴۸۵۴

حیف است که سر در سر مینانکند کس
با دختر رزعیش دوبالا نکند کس

زان پیش که در خاک رود، قطره خود را
حیف است که پیوسته به دریا نکند کس

در گرگ نبیند اثر جلوه یوسف
تا آینه خویش مصفا نکند کس

دیوانه درین شهر گران است به سنگی
چون سیل چرا روی به صحرا نکند کس؟

در چشم کند خانه، مگس را چو دهی روی
با سفله همان به که مدارا نکند کس

حال دل صائب ز جبین روشن و پیداست
این آینه ای نیست که رسوا نکند کس
اگر سوالی داری، اینجا بپرس.
این گوهر را بشنوید

این گوهر را با صدای خود، برای دیگران به یادگار بگذارید.

برای ضبط گوهر با صدای خود، لطفا به حساب کاربری وارد شوید.

گوهر قبلی:غزل شمارهٔ ۴۸۵۳
گوهر بعدی:غزل شمارهٔ ۴۸۵۵
نظرها و حاشیه ها
شما نخستین حاشیه را بنویسید.