۱۸۶ بار خوانده شده

غزل شمارهٔ ۴۹۰۰

گر کنند از رشته جانها زه پیراهنش
از لطافت رنگ گرداند بیاض گردنش

دور باش شرم را نازم که با آن خیرگی
دست خالی می رود بیرون نسیم از گلشنش

آن که با تیغ تغافل می کشد صید حرم
کی به خون چون منی آلوده گردد دامنش؟

خانه ای کز روی آتشناک او روشن شود
تاقیامت می جهد آتش ز چشم روزنش

کاسه دریوزه سازد دیده یعقوب را
ماه کنعان در هوای نکهت پیراهنش

چشم شوخ آهوان در پرده نتواند پرید
چون کمند انداز گردد غمزه صیدافکنش

تاجر کنعان ندارد صائب این سامان حسن
گل یکی از خوشه چینان است گرد خرمنش
اگر سوالی داری، اینجا بپرس.
این گوهر را بشنوید

این گوهر را با صدای خود، برای دیگران به یادگار بگذارید.

برای ضبط گوهر با صدای خود، لطفا به حساب کاربری وارد شوید.

گوهر قبلی:غزل شمارهٔ ۴۸۹۹
گوهر بعدی:غزل شمارهٔ ۴۹۰۱
نظرها و حاشیه ها
شما نخستین حاشیه را بنویسید.