۳۱۳ بار خوانده شده

غزل شمارهٔ ۳۰۸۷

اگر تو هَمرَهِ بُلبُل، زِ بَهرِ گُلْزاری
تو خار را همه گُل بین، چو بَهرِ گُل، زاری

نمی‌شِناسی، باشد که خارْ گُل باشد
اگر چه می‌خَلَدَت، عاقِبَت کُند یاری

دَرونِ خار گُل است و بُرونِ خار گُل است
به احتیاط نِگَر، تا سَرِ کِه می‌خاری

چه احتیاط؟ مرا عقل و احتیاط نَمانْد
تو احتیاط کُن آخِر، که مَردِ هُشیاری

غَلَط، تو هم نَتَوانی نگاه داشت مرا
عَجَب، زِ شمعْ تو پَروانه را نِگَه داری؟

خوش است تَلْخیِ دارو و سیلیِ اُستاد
غَنیمَت است زِ یارِ وَفا، جَفاکاری

به دستِ دِلْبَر اگر عاشقی زَبون باشد
زِ عشق و عقل وِیْ است آن، نه از سَبُک ساری

به غیرِ ناز و جَفا، هر چه می‌کُند معشوق
مَباش ایمِن، کان فِتْنه است و طَرّاری

زَبون و دست خوش و عشوه می‌خوریم ای عشق
اگر دروغ فُروشی، وَ گَر مُحال آری

دروغ و عِشوه و صِدْق و مُحالِ او حال است
وَلیک غیر نَبینَد، به چَشمِ اَغْیاری
اگر سوالی داری، اینجا بپرس.
این گوهر را بشنوید

این گوهر را با صدای خود، برای دیگران به یادگار بگذارید.

برای ضبط گوهر با صدای خود، لطفا به حساب کاربری وارد شوید.

گوهر قبلی:غزل شمارهٔ ۳۰۸۶
گوهر بعدی:غزل شمارهٔ ۳۰۸۸
نظرها و حاشیه ها
شما نخستین حاشیه را بنویسید.