هوش مصنوعی: این متن شعری عرفانی و عاشقانه است که در آن شاعر از عشق الهی و زیبایی‌های آن سخن می‌گوید. او از تأثیرات این عشق بر جهان و طبیعت صحبت می‌کند و از خواننده می‌خواهد که به عشق الهی روی آورد و از دنیای مادی فاصله بگیرد. شاعر همچنین از مفاهیمی مانند رهایی از غم، حرص و طمع، و رسیدن به آرامش روحی سخن می‌گوید.
رده سنی: 16+ این متن دارای مفاهیم عمیق عرفانی و فلسفی است که ممکن است برای مخاطبان جوان‌تر قابل درک نباشد. همچنین، استفاده از استعاره‌ها و مفاهیم پیچیده نیاز به سطحی از بلوغ فکری و تجربه‌ی زندگی دارد تا بتوان آن‌ها را به درستی درک کرد.

غزل شمارهٔ ۳۰۸۸

حَرام گشت ازین پَسْ فَغان و غَم خواری
بِهِشت گشت جهان، زان که تو جهانْداری

مِثالْ دِهْ که نَرویَد زِ سینه خارِ غَمی
مِثالْ دِهْ که کُند ابرِ غَم، گُهَرباری

مِثالْ دِهْ که نَیایَد زِ صُبحْ غَمّازی
مِثالْ دِهْ که نَگَردد، جهانْ به شب تاری

مِثالْ دِهْ که نَریزَد گُلی زِ شاخِ درخت
مِثالْ دِهْ که کُند توبه خارْ از خاری

مِثالْ دِهْ که رَهَد حِرص از گِداچَشمی
مِثالْ دِهْ که طَمَع وارَهَد زِ طَرّاری

مِثال گَر نَدَهی، حُسنِ بی‌مِثالِ تو بَس
که مَستیِ دل و جان است و خَصْمِ هُشیاری

چو شب به خَلْوَتِ مِعْراجِ تو مُشَرَّف شُد
به آفتابْ نَظَر می‌کُند، به صد خواری

زِ رَشکِ نِیشِکَرَت، نِی هزار ناله کُند
زِ چَنگِ هَجْرِ تو گیرند چَنگ‌ها زاری

زِ تَفِّ عشقِ تو سوزی ست، در دلِ آتش
هم از هَوایِ تو دارد، هوا سَبُک ساری

برایِ خِدمَتِ تو آبْ در سُجود رَوَد
زِ دَردِ توست بَرین خاکْ رَنگِ بیماری

زِ عشقِ تابشِ خورشیدِ تو، به وَقتِ طُلوع
بُلند کرد سَر آن کوه، نی زِ جَبّاری

که تا نَخُست بَرو تابَد آن تَفِ خورشید
نَخُست او کُند آن نور را خریداری

تَنا زِ کوه بیاموز، سَر به بالا دار
که کانِ عشقِ خدایی، نه کم زِ کُهْساری

مَکُن به زیر و به بالا، به لامَکان کُن سَر
که هست شش جِهَت آن جا تو را نگوساری

به دلْ نِگَر، که دلِ تو بُرون شش جِهَت است
که دلْ تو را بِرَهانَد ازین جِگَرخواری

رَوانه باش به اسرار و می تماشا کُن
زِ آسْمان بِپَذیر این لَطیفْ رَفتاری

چو غوره از تُرُشی رو به سویِ انگوری
چو نِی بُرو زِ نِی‌یی، جانِبِ شِکَرباری

حَلاوَتِ شِکَرِ او گِلویِ من بِگِرفت
بِمانْدم از رُخِ خوبَش زِ خوب گُفتاری

بگو به عشق که ای عشق، خوشْ گِلوگیری
گَهِ جَفا و وَفا، خوب و خوب کِرداری

گِلو چو سَخت بِگیری، سَبُک بَرآیَد جان
دَرآیَدم زِ تو جان، چون گِلومْ اَفْشاری

گِلویِ خود به رَسَن زان سِپُرد خوشْ مَنصور
دِلا چو بویْ بَری، صد گِلو تو بِسْپاری

زِ کودکی تو به پیری، رَوانه‌ییّ و دَوان
وَلیکِن، آن حَرَکت نیست فاش و اِظْهاری
وزن: مفاعلن فعلاتن مفاعلن فعلن (مجتث مثمن مخبون محذوف)
قالب: غزل
تعداد ابیات: ۲۲
این گوهر را بشنوید

این گوهر را با صدای خود، برای دیگران به یادگار بگذارید.

برای ضبط گوهر با صدای خود، لطفا به حساب کاربری وارد شوید.

گوهر قبلی:غزل شمارهٔ ۳۰۸۷
گوهر بعدی:غزل شمارهٔ ۳۰۸۹
نظرها و حاشیه ها
شما نخستین حاشیه را بنویسید.